۱۴۰۳ مهر ۸, یکشنبه

بازداشت یک زوج بهایی

بازداشت یک زوج بهایی و بی‌تابی کودک دوساله‌شان در نبود آن‌ها 
رضا اکوانیان، خبرنگار حقوق بشری خبر داد:
«محبوب حبیبی، شهروند ‎بهائی ساکن شیراز، عصر شنبه هفتم مهرماه به دست نیروهای امنیتی و مقابل چشمان فرزند خود در منزلش در شیراز بازداشت و به بازداشتگاه اداره اطلاعات این شهر موسوم به بازداشتگاه پلاک ۱۰۰ منتقل شد. ‎#نگار_میثاقیان، شهروند بهائی و همسر حبیبی نیز روز ۲۸ شهریور بازداشت و به بازداشتگاه پلاک ۱۰۰ منتقل شد. اکنون، ‎#دیدار_حبیبی، فرزند دو سال و نیمه این زوج بهائی که در فاصله ۱۰ روز شاهد بازداشت پدر و مادرش بود، در وضعیت نامناسبی به‌سر می‌برد و مدام بی‌قراری می‌کند.»


#زنده_باد_انقلاب 
#زن_زندگی_آزادی
#شریفه_محمدی_کارگر_زندانی #آزاد_باید_گردد
#پیش_بسوی_اتحاد_جنبش_ها_حول_نان_کار_آزادی
#کارگر_زندانی_زندانی_سیاسی_آزاد_باید_گ

۱۴۰۳ مهر ۴, چهارشنبه

‎کودکانی که به‌جای آغاز ماه مهر، در خاک آرام گرفتند: یادآوری کشته‌شدگان کشتار خونین زاهدان و خاش

رصد بلوچستان/  ماه مهر اغاز شد این ماه برای بسیاری از خانواده های بلوچ یادآور نام‌ها و یادهای دردناکی از کودکانی و نوجوانانی در بلوچستان است که به‌جای نشستن بر نیمکت‌های مدرسه، زیر خاک خفته‌اند. این قربانیان جمعه‌های خونین زاهدان و خاش، با اصابت گلوله و خشونت جان خود را از دست دادند، و ماه مهر برای خانواده‌هایشان به‌جای امید، یادآور غم و سوگ شده است.

‎از میان این قربانیان:  دانیال شه‌بخش۱۱ ساله، از محل اصابت گلوله به قلب.
‎- سامر هاشمزهی ۱۶ ساله.
‎- علی براهویی۱۴ ساله، اصابت به گردن و قلب.
‎-متین قنبرز‌هی ۱۸ ساله، پهلو و شکم.
‎-محمد اقبال شهنوازی۱۷ ساله، از پشت به قلب.
‎- محمد براهویی ۱۸ ساله، اصابت به قلب.
‎- محمود شهنوازی ۱۷ ساله، اصابت به سر.
‎- مصیب شه‌بخش ۹ ساله، اصابت به قلب.
‎- موسی انیشی ۱۸ ساله، اصابت به قفسه سینه.
‎- وحید توحیدنیا ۱۸ ساله، اصابت به کمر و پهلو.
‎- امید نارویی ۱۶ ساله، اصابت به سر.
‎- عادل کوچکزایی ۱۵ ساله، اصابت به گردن.
‎- هستی نارویی۷ ساله، جان باخته بر اثر خفگی با گاز اشک‌آور.
‎- یاسر بهادرزهی ۱۷ ساله.
‎- مبین میرکازهی ۱۴ ساله.
‎- کامبیز ریگی ۱۶ ساله.

‎این اسامی بخشی از نوجوانانی هستند که در این حوادث جان خود را از دست داده‌اند. با آغاز ماه مهر و بازگشایی مدارس، بلوچستان به‌جای صدای خنده‌های دانش‌آموزان، با غم از دست دادن فرزندانش به سوگ نشسته است.

۱۴۰۳ مهر ۱, یکشنبه

بیانیه

💠 #بیانیه

پیام کانون صنفی معلمان در آغاز سال نو تحصیلی

مهر را، سال تحصیلی جدید را با یاد و نام مهرورزانی آغاز می‌کنیم که سراسر شور زندگی بودند و اکنون یادشان یادآور شور، پویایی، ایستادگی، حسرت و اندوه است؛ #نیکا_شاکرمی، #سارینا_اسماعیل_زاده، #آرمیتا_گراوند و … #کیان_پیرفلک، #امیرحسین_بساطی، #سیاوش_محمودی.

▪️ مهرماه آغازی دیگر برای میلیون‌ها دانش‌آموز، دانشجو، معلم و استاد برای آموختن، آموزش دادن و روشنگری در ستیز با جهل و خرافه، تنگ‌نظری و خام اندیشی‌های ایدئولوژیک است.
مهرماه به همان میزان که می‌تواند آغاز مرحله‌ای نو در زندگی بسیاری از کودکان و نوجوانان این سرزمین باشد، این توان نهفته را نیز در خود دارد تا آغازی شود بر پایان دادن به شیوه‌های منسوخ تعلیم و تربیت و مدیریتی که طی سال‌های گذشته باطل بودنشان به تکرار به اثبات رسیده است.
می‌تواند آغاز فرصت دادن به شک علمی و خرد نقاد، در برابر یقین ایدئولوژیک، انحصاری و مطلق و منحصر بودن حقیقت در یک منبع باشد؛
می‌تواند زمانی برای گشودگی اندیشه، تساهل و مدارا باشد؛
و پذیرش حقوق طبیعی که هرفرد با آن‌ها به دنیا می‌آید از جمله آزادی اندیشه، آزادی‌های فردی و اجتماعی، آزادی عقیده و مذهب، ... .

▪️از سوی دیگر هر ساله با نزدیک شدن به آغاز سال تحصیلی، دغدغه‌های متعددی ذهن فعالان و دست‌اندرکاران آموزش، خانواده‌ها و دانش‌آموزان را به خود مشغول می‌کند:

- افزایش شکاف طبقاتی در آموزش از مدرسه‌های کپری تا مدارسی خصوصی با چندصد میلیون شهریه که پیامدی جز بیگانگی و دشمنی طبقاتی در سطح جامعه به‌دنبال نخواهد داشت.

- دور ماندن بسیاری از کودکان از چرخه تحصیل و آموزش، و البته میلیون‌ها کودک و نوجوان از برخوردار شدن از آموزشی با کیفیت و همراه با برابری در فرصت‌ها

- ادامه سیاست سرکوب معلمان و دانش‌آموزانی که کمترین اعتراض را به کاستی های متعدد موجود در نظام آموزشی به لحاظ کمی و کیفی داشته باشند.
- ادامه بلاتکلیفی بسیاری از معلمانی که در سال‌های اخیر حکم‌های ناعادلانه مختلف از حراست‌‌ها و تخلفات اداری به عنوان بازوی اجرایی نهادهای امنیتی گرفته‌اند. به رغم وعده گشایش در کار آن‌ها
- و...
کانون صنفی معلمان آغاز سال نو تحصیلی را به دانش‌آموزان و دانشجویان، معلمان و اساتید و تمامی کنش‌گران و دست‌اندرکاران آموزش در کشور که آموختن را فرصتی برای دستیابی به زیستی شرافتمندانه، آزاد، خردمندانه و خلاق می‌دانند، شادباش می‌گوید و بر تعهد خود بر تلاشی پیگیر و پویا برای تحقق چنین آموزشی برای همه فرزندان این سرزمین پای می‌فشارد.

کانون صنفی معلمان ایران(تهران)
                                  ۱۴۰۳/۷/۱

۱۴۰۳ شهریور ۳۱, شنبه

کشتار ۳۰ شهریور ۱۴۰۱

کشتار ۳۰ شهریور ۱۴۰۱ 

در گیلان و مازندران، دست کم ۲۸ نفر از جمله ۵ کودک را به قتل رساندند.این اعتراضات در رشت، هشتپر رضوانشهر، بندرانزلی، لاهیجان، لنگرود، رودسر، تنکابن،متل قو، نوشهر، آمل، بابل، بابلسر، قائمشهر، ساری، گرگان، بومهن، گنبدکاووس و گرمسار برگزار شد.

نام جانباختگان در گیلان و مازندران عبارت‌اند از:

محراب دولت پناه (هشتپر تالش)
• ساسان قربانی (رضوانشهر)
• فرزین لطفی (رضوانشهر)
• بهنام لایق‌پور (رشت)
• امیرحسین مهدوی (رشت)
• ابوالفضل اکبری دوست (لنگرود)
• عباس میرموسوی (لنگرود)
• مرتضی نوروزی (لنگرود)
• نامدار کوهکار (رودسر)
• سام عاشوری (رودسر)
• حنانه کیا (نوشهر)
• محسن مالمیر (نوشهر)
• امیرحسین شمس ناتری (نوشهر، ۱۸ ساله)
• حسین علی کیا (نوشهر)
• مهرزاد عوض پور کاکرودی (نوشهر)
• محمد جواد زاهدی (ساری)
• ابوالفضل بائو (قائمشهر، ۱۶ ساله)
• رحیم کلیج (قائمشهر)
• محسن محمدی کوچکسرایی (قائمشهر)
• سینا لوح موسوی (آمل، ۱۶ ساله)
• غزاله چلابی (آمل)
• عرفا رضایی (آمل)
• محمد فلاح (آمل)
• ابوالفضل مهدی پور (بابل، ۱۸ ساله)
• میلاد زارع (بابل)
• محمدحسین ترکمان (بابل)
• مهدی عسگری (گرمسار، ۱۸ ساله)

۱۴۰۳ شهریور ۳۰, جمعه

دومین‌سالگرد جاویدنام حدیث‌نجفی
۳۰ شهریور

حدیث نجفی  یکی از معترضان در خیزش ۱۴۰۱ ایران بود که در سی شهریور ماه ۱۴۰۱ در مهرشهر، کرج توسط نیروهای جمهوری اسلامی به قتل رسید و شبانه به خاک سپرده شد. مرگ او بازتاب گسترده‌ای در رسانه‌های بین‌المللی داشته و حدیث نجفی نیز مانند مهسا امینی به نمادی از قدرت‌مندی زنان و اعتراضات مداوم علیه جمهوری اسلامی تبدیل شد.

#حدیث_نجفی
#مهسا_امينی
#انقلاب_ژینا
#نه_میبخشیم_نه_فراموش_میکنیم
#زن_زندگی_آزادی


▪️دیواندره؛ بازداشت پوریا حسینی، نوجوان ۱۸ ساله توسط نیروهای امنیتی

▪️دیواندره؛ بازداشت پوریا حسینی، نوجوان ۱۸ ساله توسط نیروهای امنیتی

پوریا حسینی، نوجوان ۱۸ ساله اهل دیواندره توسط نیروهای امنیتی این شهر بازداشت شد.

 روز دوشنبه ۲۶ شهریورماه ۱۴۰۳، پوریا حسینی، نوجوان ۱۸ ساله اهل روستای «رشیدآباد» از توابع شهرستان دیواندره توسط نیروهای امنیتی این شهر بازداشت و به مکان نامعلومی منتقل شد.

سی ام شهریور خونین ترین روز تاریخ

سی‌ام شهریور ۱۴۰۱ از خونین‌ترین روزهای تاریخ معاصر ایران بود. یاد قربانیان بی‌شمار این روز گرامی باد: #سیاوش_محمودی، #حنانه_کیا، #غزاله_چلابی، #محمدجواد_زاهدی، #عرفان_خزایی و همه قهرمانانی که می‌شناسیم و نمی‌شناسیم... 

۱۴۰۳ شهریور ۲۹, پنجشنبه

یاد بود نیکا

برای #نیکا_شاکرمی

امروز، ۲۹ شهریور ۱۴۰۱، سالگرد قتل حکومتی نیکا شاکرمی است.

دختر سیاه‌پوش با کتونی‌‌های سفید، که برای شرکت در انقلاب #زن_زندگی_آزادی حوالی بلوار کشاورز از خانه خارج شد و هیچ‌گاه به خانه بازنگشت.
۶ روز بعد پیکر نیکا در پزشکی قانونی کهریزک تحویل خانواده او شد.

روُله جانم تو داغی هستی که هرگز سرد نمیشوی

روُلهَ‌م، هی روُلهَ!

چه می‌کنی تو؟
در آن گورستان دورافتاده
چه می‌کنی تو؟
برگ‌ها
بر زمین می‌ریزند
زیبایی پاییز
تو را کم دارد
در آن گورستان دورافتاده
چه می‌کنی تو؟
چه می‌کنی
با رویاهایت
با ترانه‌هایت؟
جهان
بوم سپیدی ست
خالی
خالی از خنده‌هایت
در آن گورستان تاریک
چه می‌کنی تو؟

پیکر ربوده شده‌ی نیکا شاکرمی را بی اجازه‌ی خانواده اش در گورستانی دور از خرم‌آباد به خاک سپردند، اما حالا میعادگاه آزادیخواهان است.

#نیکا_شاکرمی
#مهسا_امينی
#انقلاب_ژینا
#زن_زندگی_آزادی
#نه_میبخشیم_نه_فراموش_میکنیم
#ایستاده‌ایم_تا_پایان

دین و خرافات


دین و خرافات
بهروز خسروی

گوستاو لوبن” در اثر خود “روانشناسی توده ها” که درسال 1895 منتشر شد مینویسد: “تنها شکل دیندار بودن فقط اعتقاد به خداپرستی نیست. بلکه در ضمن به هنگامی که تمام منابع روانی فرد، تمام سرسپردگی اراده فرد، تمام خرافات آتشین مزاج فرد، در خدمت یک آمال که بهدف تبدل شده و احساسات و فعالیت ها را جهت میدهد، نیزشکلی از دینداری است. عدم بردباری و فناتیسم از مشخصات عادی احساسات دینی میباشند، اینها ویژه گیهای اجتناب ناپذیر کسانی است که اعتقاد دارند راز خوشبختی زمینی و جاودانه در دست آنهاست.” در این اثر او بیان میکند که توده ها تعقل نمیکنند و آنها چیزی را در کلیت خود رد میکنند و یا میپذیرند بدون آنکه مورد بحث خردمندانه قرارگرفته باشد، آنها تحت تاثیر فضای روانی با فناتیسم کورکورانه به حرکت درمیآیند وبا احساسات کورویا خشونت بار و افراطی وارد عمل میشوند. ستایش بت پرستانه تسلیم کور رابرانگیخته واین تسلیم نسبت به یک رئیس و یا خدا و یا شیئی بت شده، هوشیاری توده ها را پس زده، در آنها نوعی معجزه گرائی و خرافه گرائی رشد داده و توده ها را به تسلیم طلبی و تقدیرگرائی ویا حتا به جنایت سوق میدهد.
رابطه خرافات و دین خرافات را میتوان از نظر واژه شناسی رفتاری غیر تعقلی تلقی نمود وآنرا از نظر خرد بیهوده ارزیابی کرد. خرافات در ارزشگزاری خود، نشانه ها و حرفها و کردارها را مقدس ساخته واحترام انگیزمی نمایاند، بدون آنکه عقلانیتی پشتوانه آن باشد. باورخرافه برخی کردارها و گفتارها را زشت وغیر مقدس میداند ویا برعکس برخی دیگر رامقدس ودینی قلمداد میکند. خرافات را گاه بمثابه پاتولوژی روانی میتوان ارزیابی نمود که از هرگونه اوبژکتیویته وعینیت رویدادها دور بوده و خودرا با امررازدارانه و خدائی پیوند میزند. خرافات به نیروئی اسرار آمیز وخارق العاده تکیه کرده و در اشکال حاد خود به خودفراموشی و خود آزاری ودیگر آزاری منجر میگردد.
دین برآنست که سحر و جادو چیزی است که واقعیت داشته، ولی عملی است مذموم و گناهیست بزرگ نزد پروردگار. چنانچه در سوره یونس آیه 77 میاید: وَلاَ يُفْلِحُ السَّاحِرُونَ، ساحران (هرگز) رستگار نمی شوند. گرچه یک دین بینش گسترده نسبت به دنیا و آخرت، نسبت به ستارگان و انسان و نسبت به صواب و گناه ارائه میدهد، ولی در دستگاه کنشی خود، همراه با ادعای معجزه و سحر بوده و برای ادامه خود تولید خرافه نموده و ادعای آفرینش پدیده های فرا طبیعی و اعجاز دارد. بعلاوه تمامی کارگزاران دین همسوی با پیامبر مورد نظرخودجهت تاثیر گذاری، بافسونگری ویا ایجاد ترس می پردازند و در بسیاری زمینه ها با خرافه ها وافسونگری مذهبی عمل میکنند. تمامی مذاهب ادعای معجزه دارند، موسی دریا را شکافت، عیسا کورها را شفا بخشید و محمد ماه را دونیمه کرد. همه امامان شیعه شفا میدهند و ومهدی امام دوازده دنیارا نجات خواهد بخشید. هریک از این ادیان مراسم و رفتارهای جمعی و نمایش های احساسی وروانی راتشویق نموده تا وابستگی توتمیستی برقرار بماند و پیروان پراکنده نشوند.
همه خرافات با ریشه مذهبی نیستند، برخی به تفسیرهای راز آمیزنسبت به طبیعت برمیگردند. ولی خرافات و مذهب را میتوان در درون گروهبندی اعتقادات رازدار وسحرگون وجادوگرانه دانست که در عملکرد روانشناسانه خود بسیارنزدیک ویا یکسان هستند. در شرایط اضطراب روح بشری، دین میگوید نذر کنید و در حرم دخیل ببندید ودعا کنید وشیطان را لعنت کنید، خرافه میگوید رمال را ببینید و فال قهوه بگیرید وجن را از خود دور کنید. تفاوت این دو در کجاست؟
مراسم جادوگری و تسخیر روح در قبایل اولیه با بی تاب شدن در ماه محرم و غش کردن و داستان جن وپری از یک جنس هستند. مراسم ودعای جادوگر قبیله برای نزولات آسمانی و دوشقه کردن ماه توسط پیامبر اسلام و مراسم عاشورای شیعه برای تسخیر اذهان، از یک ماهیت اند. هردو امید کاذبی در نزد فرد میافرینند وباین اعتبار کمبودها و عقده ها و زخمهای درونی آرامش مییابند. مناسک عبادی ورجوع به “توتم” نگهدار وایجاد احساسات دینی و مشتاقانه، فردرا در اطمینان روحی قرار میدهد. خرد و تعقل و مشاورت خواستن و اندیشه را طلبیدن، دوراست از روند روانشناسانه ای که فرد در تصویرهای توتمی لاهوتی و ناسوتی بدست میاورد. اندیشه پرسش میکند و “اما و اگر” میگذارد و خطر میافریند و انسان آرامش ندارد، حال آنکه خود را به دست توتم ها وخرافه ها و اعتقاد آسمانی سپردن راحتتر است. انسان مصرف کننده توتم میشود تا برای خود آرامش بخرد و یا احساس آرامش فراهم کند. روحی که به این ترتیب سیراب میشود و در توهمات خود رضایت دارد، جز احترام و تقدس و ستایش نسبت به اعتقادات دینی و توتم ها و خرافات راه دیگری نمی پیماید.
نگاهی به خرافات در ایران جامعه شناسی می طلبد تا پژوهش های میدانی وسیعی درباره خرافات در ایران صورت گیرد. متاسفانه کار تحقیق باحضور استبداد دینی آسان نیست. بعلاوه این پرسش مطرح است که تسخیر جامعه توسط فضای دینی و خرافات انبوه، انگیزه پژوهش در این زمینه را تقویت نموده است یا خیر. اینچنین بنظر میاید که اسلام در تخریب روند منطقی جامعه وپیوندهای اجتماعی آن ونیز جلوگیری ازرشد خردگرائی نقش قاطع داشته است. امروز مشاهدات، تجربه ها، نمایش ها، گفتارها، رفتارها وتصویرها براین تخریب تاکید میکنند. دردها زیادند و معضلات جامعه بیشمارند و بطور مسلم یکی از مسائل درایران، همین پدیده رشد خرافات دینی در برابر منطق و خردگرائی است. در جامعه ما نقد منظم و متدویک اسلام و خرافات دینی هیچوقت صورت نگرفته است و روان فرد ورفتار اجتماعی و گرایش روشنفکری پیوسته مورد تعرض فلج کننده این دین قرارگرفته است. بطور مسلم این پدیده دینی خرافی یک امر تاریخی و اجتماعی و سیاسی بوده است، ولی اندیشه آزاد نقاد بسیار ناتوان بوده و جامعه کنونی ما در هذیان وخرافه گرائی غوطه ور است.
به تصویرها نگاه کنیم، پراز حکایت هستند، پراز معنا میباشند ودر ضمن دردناکند. چرا؟
برای اینکه در این جهان باز دانش و خرد، در این جهان پیشرفت سکولاریسم و علم گرائی، دراین جهان دمکراسی خواهی و شکوفائی انسانی و در این جهان ابتکار و خلاقیت هنری و ادبی و علمی و زیست محیطی واجتماعی، نیروهای انسانی ما به هدر
میروند. در دل جامعه ای که استبداد سیاه مذهبی نفس هارا گرفته و پنجره های اندیشه و روحیه نقد را مسدود ساخته، نیروها سردر گم ودر پی خوشبختی کاذبی هستند که برایشان آسودگی داشته باشد. حکومت و نظام سیاسی دولتی مذهبی حاکم تاثیر خود رادر جامعه از دست میدهد، ولی زمینه را تقویت میکند تا خرافات ووابستگی روحی به اسلام باقی بماند.

محاسبه ساده رژیم اینست در آنجا که نیروهای جامعه رهایش میکنند، اقشارحداقل باید به ریسمان خدا وقرآن و امامان و مهدی آخرزمان چنگ بزنند وبا سمبول ها و رفتارهای دینی باقی بمانند. اگر اعتقادات دینی و خرافه ها فروبریزند، همه چیز حکومت و حاکمان وروحانیت فرو میافتد. یاد آوری کنیم که فقط قدرت سیاسی نیست که ایدئولوژی اسلامی وخرافه پخش میکند. انواع واقسام نهادها و سازمانها و مداحان و آخوندهاو آموزگاران و شخصیت های معروف ورسانه های رنگارنگ هستند که باین کار مشغولند و شهروندانی که از خرد گرائی و منطق عقلانی دوربوده وبا مدرنیسم مصرفی خود، خرافات رامی بلعند و تقویت میکند نیزدر این کارزار شرکت دارند. فراموش نگردد که سیاستمداران و روشنفکران فرصت طلب غیر دینی ونیز روزنامه نگاران کم سواد ومبلغ اهداف ایدئولوژیک مذهبی ها نیز هستند که پیوسته در پی جلوگیری از مبارزه علیه خرافات دینی میباشند. اینان به شیوه های گوناگون از نیروهای مذهبی و خط آنان دفاع کرده و نقد مذهب را “توهین” قلمداد کرده و فضاسازی میکنند و نتیجه عمل آنان گسترش نادانی توده هاست. حال آنکه در فرهنگ عامیانه جنبه های ضدخرد و غیرعقلانی و ارتجاعی بیشمار اند. فرهنگ عامیانه خرافه ساز است، زیرا این فرهنگ در بستر گفتار علمی و آموزش لائیک نفس نمیکشد. این فرهنگ عامیانه با رساله های آیت الله ها و قرآن و دعا وروضه خوانی ونادانی عامیانه آبیاری شده وهمبستر است.
صحنه گروهی دعاخواندن و قرآن برسر گذاشتن وتدارک روحی برای شوریدگی احساسی واز خود بیخود شدن. تلاش برای زیبائی اندام و چهره با دعا خواندن وبیان حاجات در کنار هم قراردارند. سفره انداختن و نذر کردن و صلوات فرستادن وبخود فوت کردن و کمی گریه کردن، ازجمله مراسم دینی خودباختگی جمعی است.
معنای گرفته قرآن بر سر چیست؟ خودرا به آسمان سپردن؟ همسوئی در یک مراسم جمعی برای انجام آداب فرقه ای و قبیله ای؟ ایجاد بندگی، یگانه رابطه با قدرت رازدار آسمانی است؟ تحقق یک معجزه؟ مخالفت با فلسفه ودانائی؟ آنچه که مسلم است اینان در انتظار معجزه برای گشودن گره از کار خوددارند. عقل و درایت و اتکابه خردگرائی و تجربه و هوشیاری بفراموشی سپرده شده و برای این افراد مسخ شده نیروی آسمانی تنها راه حل برای خروج از بن بست است.
نیازهای جوان کدامند؟دختران جوان درس خوانده وجین پوشیده و توالت کرده وبا جراحی ترمیم بینی، با تسبیح و قرآن در دست، با هم گردآمده اند. در این فضا کدام کمبود و عقده و کدام نیاز روحی وکدام درد مشترک بدون پاسخ هستند؟
آنان چه میخواهند، خواستی مشخص ویا نگرانی هستی شناسانه؟ از ادبیات و فلسفه چه میدانند؟
از تحولات علمی بین المللی چه آموخته اند؟
از عشق زمینی کدام لذت را برده اند؟
اینان مذهب خودرا در مقایسه با مذاهب دیگر مورد برخورد و نقد قرارداده اند؟
ساده لوحی و نادانی رفتار ها را شکل داده اند و متاسفانه نیروی خلاق جوانی و روحیه کشف به کنار نهاده شده است.
جوانانی که تحت روندهای روانکاوانه با انگیزه های احساسی و روحی ازخود بی تاب شده و با خودفریبی و ناخودآگاهی، دستخوش شیفتگی وسرگشتگی روانی میگردند.
آنها چه بسا پیام قرآن را نمیدانند و کلام عربی را نمی فهمند. قرآن گناهکاران را به آتش جهنم وعد میدهد، آیااینان فکر میکنند گناهکارند؟
اینان جوانند و میتوانند با انگیزه های دیگری احساس راحتی و خوشبختی کنند.
چگونه روح آنان خورد شده و به خمودگی گرائیده است؟
میلیاردها تومان خرج ساختن و نگهداری و فعالیت اداری حرم ها میشود. طلا و نقره وگرانبها ترین سنگها برای اینگونه پرستشگاه ها در ایران ویا عراق مصرف شده است. هدف شیفته کردن پیروان است که درفضای پرشکوه و پرثروت، از واقعیت روزمره دردناک خود دور شوند. پرستیدن قبور جای خردگرائی گرفته است.
چه کسی قادر است دست خود را به بارگاه توتمیستی و سحرانگیز برساند؟
خوشبختی مرموز نهفته در این نقطه کدام است؟
مسابفه شگفت انگیزی است، دست های ردیف های آخر همانند دستهای دیگر، بایداین قفس طلائی را لمس کنند وآنرا ببوسند. بوسه ای که بیان فتح است و روح آنان را آرامش میدهد. خرافه پرستی و بت پرستی غیر از اینست؟
در اسلام زن دربرابر مرد فاقد حقوق مساوی میباشد.
ارث نابرابر و حق مرد در چند همسری بیانگر این نگاه ناعادلانه است. علیرغم این تبعیض سیاستمداران اسلامی با فریب پیوسته تبلیغ میکنند که زن در دین اسلام برابر مرداست. زنانی نیز یافت میشوند که سراپا در خود بیگانگی روانی قرارداشته واحساس خوشبختی میکنند. آنان بندگی واسارت روحی خودرا در این تصویر مورد تاکید قرارمیدهند، آنها با زنجیرهای ذهنی و اجتماعی خود لذت میبرند، آنها خودباخته ایدئولوژی سحرانگیز و جادوئی مذهب خود گشته اند. در دوران کنونی این نمایش وابستگی به زنجیر جزبیان یک پاتولوژی روانی چه چیز دیگری میتواند باشد؟ وابستگی درونی در نمایشی زنجیری باوج میرسد. اسلام در جستجوی این الگوی زنانه میباشد، حال آنکه میدانیم اکثریت زنان در ایران کنونی در این وابستگی افراطی نیستند ودر این میان زنان دلیربرابری خواه وآزاده از این بند روحی بسیارند.
برخی از نمودها وسمبل های مذهبی بطور آشکار خشونت و بی ارزشی انسان را به نمایش میگذارد.ابراهیم برای ارضای خدایش قصد نمود تا اسماعیل فرزند خود را بکشد.
نمایش کشتن کودک ویا آزار او درشیعه بسیار فراوان است.
از شرح افسانه امامان شیعه و در نمایش تعزیه تا در دوران حکومت اسلامی، صحنه های کودک آزاری یک رسم پررنگ است. کودک در برابرخرافات مذهبی بی ارزش است.
صحنه سازی برای کشتن او، لگدمال نمودن او، گل مالیدن او، قمه کشیدن او از مراسم تکرارشونده و تنفر برانگیز در شیعه است. تبلیغات و تلقینات خرافی ذهن پدر ومادر را میخورند وعشق به فرزند را کم رنگ میکنند. مرد و زن، شخصیت خود و ارزش خود و فرزند خود را دربرابر بت، باید نفی کنند.
انسانها هیچ اند، تا سرسپردگی به موهومات وجزمیات مذهبی کامل باشد. در زلزله 1391 در آذربایجان شرقی صدها نفر کشته شدند و هزاران نفر زخمی و بی خانمان شدند.
ورزقان: تعداد امامزاده ۵۰، تعداد بیمارستان صفر ،
اهر: تعداد امامزاده ۴۱، تعداد بیمارستان ۱ ، تعداد امامزاده در آذربایجان شرقی به407 میرسد.(سایت دولتی “شهردانائی”). درواقع پوشش اماکن “مقدس”، یک شبکه سراسری پایش روانی جمعیت است. بسیاری از این امامزاده ها، افراد نامشخص و ساخته تاریخ اند ولی نقش آنها بازتولید اعتقادی است.
در منابع اسلامی آمده است:
“علی پس از پیروزی بر قبیله “بنی قریظه” تعداد 900 نفر از مردان قبیله را در مقابل گودالهائی که از پیش کنده بودند سربریدند” (تاریخ طبری، جلد 3، برگ 1088).
“پیامبر بگفت تادر زمین گودالها بکندند و علی و زبیر در حضور پیامبر گردن آنها را زدند.”(تاریخ طبری، جلد 3، برگ 1093). میدانیم که علی در شیعه نقش اساطیری دارد، این جابجائی چگونه در ذهنیت ایرانی رویداده است؟
برخورد بت پرستانه توتمیستی از کجا سرچشمه میگیرد؟
برای “توتم” مقدس باید خودرا فدا کرد و دراین راه کودکان خود آزاری رامیاموزند. آنها بویژه در ماه محرم که ماه شکنجه فردی و گروهی است، رسوم پدران خود را تکرار میکنند، بدون آنکه راز آنرا بدانند.
کودکان قربانی نادانی ها وبیماری های روانی اند.
بزرگسالان که قهرمان و نمایش دهنده هستند، آخرین توان و تصور خودرا بکار میگیرند تا فضای وفاداری و لذت خودقربانی کردن آبیاری شود. ماه محرم ماه وحشت های مقدس است و روحیه وحشیگیری وجنایتگری با این فضا به تربیت تبدیل میشود. آنها عید خون میگیرند و به وحشی ترین شکلی امیال خود را نشان میدهند.
اگر آنها نتوانستند فرزندان خود را قربانی کنند، گوسفندان را در میدان عمومی با لذت میکشند و سپس با شادی گوشتها را کباب میکنند.
چه جشن دلخراش و هولناکی! روح قبیله با خون آبیاری میشود تا نوبت دیگر. تاریخ اسلام با خون و تجاوز و مرگ آغاز شد وسپس تمام سنت های شیعه وامروز با شکنجه هاو اعدام های خیابانی در جمهوری اسلامی، همه و همه در پی اشاعه خوی خشونت در اعماق ذهن ایرانی است.
باید نشان داد که خوارند، هیچ اند و حاضرند به زیر خاک برگردند.
نمایشی عجیب و خیابانی، همراه با سوگواری وخودنمائی.
این نمایش کدام نیاز را پاسخ میدهد؟
بیانگر کدام پاتولوژی روانی است؟
چه رابطه ای میان مرگ وافسانه امام سوم و روان اعضای قبیله شیعه وجود دارد؟
از چه نگرانند و چرا چهره خود را در گل گرفته اند؟
زندگی شاد وزیبا ومهربانانه بیهوده است؟
مراسم مذهب شیعه پیوسته در باز تولید روحیه تسلیم و خرد کردن شخصیت فردی و شهروندی عمل کرده است.
هزینه و سازماندهی باوردینی و خرافات
روشن است که اعتقادات دینی در طول تاریخ نه تنها از کوشش های خودبخودی و تمایلات مستقیم افراد بهره گرفته، بلکه بویژه باعتبار عمل حاکمان و مهاجمان و سربازان و مدافعان و سازماندهندگان و ایدئولوگ ها رشد یافته وریشه دوانده اند. درروند تاریخی رشد و تحکیم دین اسلام در ایران با تجاوز و سرکوب و خشونت عجین شده است.
بعلاوه دراین راه، ثروتها و هزینه های بسیار سنگینی بکار گرفته شده اند.
مانند گذشته ولی با حدتی بیسابقه دستگاه عظیم اداری و مالی ایران پشتوانه رشد باورهای دینی بوده و بخش عمده مراسم مذهبی و خرافه پرستی توسط بودجه دولتی و یا نهادها و شبکه های گوناگون ساماندهی شده اند. اسلام در ایران با اختصاص دادن ثروتهای این سرزمین و حذف عدالت اجتماعی، خود را بیش از هرزمان دیگر تقویت نموده است.
ساده لوحی است اگر بپنداریم که دین ورسوم خرافی آن، خودبخود تحکیم میگردند.
آنجا که آگاهی رشد میکند دین عقب نشینی می نماید، بنابراین حاکمان پیوسته نیازداشته اند که با تحکیم باورهای خرافی تسلیم طلبی را گسترش داده و باین خاطر تمام وسائل را برای اشاعه دین بکار گرفته اند. در ایران، قدرت سیاسی، دستگاه پلیسی و جاسوسی و نظامی و بودجه کلان دولتی و پول بخشی از گروه های اجتماعی در خدمت دین است. بدون این امکانات عظیم بقای دین حاکم ودستگاه ستم روحانیت میسر نخواهدشد. محدودکردن وسرکوب آموزش وفرهنگ لائیک، سرکوب آزاد اندیشی، تبلیغات مذهبی مداوم رسانه ها، سازماندهی مراسم محرم و رمضان و سالروز تولد و مرگ امامان، برگزاری مراسم وجشنهای مذهبی و نظامی وسیاسی رژیم واستفاد بیکران پول نفت و مالیات، همه و همه، شرایط مناسب را برای مذهب فراهم نموده، دین را با تمام امکانات حفاظت نموده ورشد آنرا در اذهان و در جامعه تضمین کرده اند. در ایران استبداد و پول در خدمت رشد دین وخرافات میباشد وواقعیت ذهنیت خرافی و ضعف خردگرائی و ناتوانی روحیه نقد در جامعه، رشد دین و خرافه گرائی رامستحکم نموده است.


‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌

برابري زنان ما






‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌

برابري زنان ما
نیلوفر ایمانیان

1 ـ آزادي‌ها و حقوق اساسي : ـ زنان بايد بطور برابر حق برخورداري و حفظ همه حقوق بشر و آزاديهاي اساسي را داشته باشند.
ـ زنان از هر قوميت، مذهب و طبقة اجتماعي، در هر سني كه هستند و در هر كجا سكونت دارند ـ شهر يا روستا ـ بايد از حقوق برابر با مردان در همة زمينه‌هاي اقتصادي، اجتماعي، سياسي برخوردار باشند. تبعيض نسبت به زنان در تمام اَشكال آن بايد محو شود
ـ زنان در انتخاب محل سكونت، نوع شغل و تحصيل آزادند و از حق انتخاب آزادانة همسر، حق انتخاب پوشش، حق مسافرت آزادانه، حق خروج از كشور، حق كسب تابعيت، حق تفويض تابعيت به فرزند، حق طلاق، حق حضانت و حق ولايت بر فرزند برخوردارند.ـ اعتقاد به دين و مذهب و عقيدة معيني نبايد موجب تحقير هيچ زني يا منع آنها از دسترسي به فرصت‌هاي شغلي، امكانات آموزشي يا دادخواهي شود.
2 ـ برابري در مقابل قانون: ـ زنان بايد به طور برابر با مردان از حمايت قانون برخوردار باشند.
ـ در مقابل خشونت، تجاوز، تبعيض و نقض آزادي، زنان بايد به راه‌كار‌هاي قضايي مطمئن دسترسي داشته باشند.
ـ زنان بايد از حق برابر با مردان در دادخواهي برخوردار باشند.
ـ دادگاهها بايد اعتبار شهادت و سوگند زنان با مردان را برابر محسوب كنند. ـ سن قانوني براي دختران 18 سال تمام خواهد بود. دختران تا قبل از اين سن مسئوليت جزايي ندارند.
3ـ آزادي انتخاب پوشش: ـ زنان در انتخاب پوشش خود آزادند. / ـ قانون حجاب اجباري لغو مي‌شود.
ـ مقرراتي كه رعايت نكردن حجاب را مستوجب مجازات‌هاي اداري براي كارگران يا كارمندان زن دانسته، لغو مي‌شود.
ـ قوانين نوشته يا نانوشتة كنترل پوشاك و رفتار زنان تحت عنوان«بدحجابي» كه حق آزادي و امنيت زن ايراني را نقض كرده، در ايران فردا جايي ندارد.
4 ـ مشاركت برابر در رهبري سياسي: ـ زنان بايد از «حق شرکت در تعيين سياستهاي حکومت و اجراي آنها و به عهده داشتن پستهاي دولتي و انجام وظائف عمومي در تمام سطوح حکومتي»(7) برخوردار باشند.
ـ به طور خاص زنان بايد حق مشاركت برابر در رهبري سياسي جامعه را داشته باشند.
ـ من پيشنهاد خواهم كرد در راستاي رفع نابرابري، دولت نيمي از اعضاي كابينه خود را از ميان زنان انتخاب كند. من همچنين پيشنهاد ميكنم احزاب سياسي حداقل نيمي از كانديداهاي خود براي شركت در انتخابات پارلمان را از زنان انتخاب كنند.
ـ هر قانوني كه منع و محدوديتي براي تصدي زنان در پستهاي مديريتي و مشاغل عالي‌رتبه قضايي و حقوقي قائل باشد، فسخ مي‌شود.
5 ـ برابري اقتصادي: ـ زنان بايد داراي حقوق مساوي با مردان در برخورداري از سهم‌الارث هم‌چنين در انعقاد قراردادها و اداره اموال باشند.
ـ در بازاركار، زنان بايد از فرصتهاي برابر با مردان برخوردار باشند. ـ در ازاء كار مساوي، زنان بايد از دستمزد و مزاياي مساوي با مردان برخوردار باشند. همچنين از امنيت شغلي و تمام مزايا.ـ در دسترسي به مسكن، تغذيه مناسب، خدمات بهداشتي، تحصيل و فعاليت ورزشي و هنري زنان بايد از فرصتهاي مساوي با مردان برخوردار باشند.
6 ـ برابري در خانواده: ـ زنان بايد حق آزادانه و يکسان براي انتخاب همسر، ازدواج و طلاق داشته باشند.
ـ چند همسري ممنوع است./ ـ ازدواج قبل از رسيدن به سن قانوني ممنوع است. در زندگي خانوادگي هرگونه اجبار و تحميل به زن ممنوع است.
ـ مسئوليت‌هاي خانوادگي همچون خانه‌داري و نگهداري از کودکان، فعاليت شغلي و آموزش كودكان مسئوليت مشترك و برابر زن و مرد است.
ـ زنان بايد از حق حضانت فرزندان خود برخوردار باشند
ـ از به كارگماردن دختربچه‌ها قبل از رسيدن به سن قانوني ممانعت خواهد شد و براي آنان امتيازات ويژه در زمينة آموزشي در نظر گرفته خواهد شد.
ـ. تفتيش و دخالت حكومت در زندگي خصوصي زنان ممنوع است.7 ـ منع خشونت: ـ اَشكال مختلف خشونت نسبت به زنان، اقدامهاي تهديد آميز يا محروم كردن اجباري آنان از آزاديهايشان جرم محسوب مي‌شود.
8 ـ منع بهره‌كشي جنسي: ـ تجارت جنسي ممنوع است.
ـ قاچاق زنان و واداشتن آنان به تن فروشي جنايت است و عوامل آن تحت تعقيب قرار مي‌گيرند.
ـ كساني که مرتکب جرايم جنسي نسبت به کودکان شوند بايد تحت پيگرد قانوني قرار گيرند. / ـ منع هرگونه بهره‌كشي جنسي از زن تحت هر عنوان و الغاي كلية رسوم و قوانين و مقرراتي كه بر طبق آن پدر و مادر، ولي، قيم يا ديگري دختر يا زني را، به عنوان ازدواج يا هر عنوان ديگر، براي تمتع جنسي يا بهره‌كشي به ديگران واگذار مي‌كنند.
9 ـ لغو قوانين شريعت آخوندي: ـ احكام شريعت آخوندي در قوانين ايران فردا جايي نخواهد داشت.
ـ « لغو کليه مقررات کيفري داخلي که باعث بوجود آمدن تبعيض عليه زنان ميباشند» مورد تأكيد قرار مي‌گيرد.
ـ قوانين ننگين و موحشي نظير سنگسار برخواهد افتاد.
ـ كليه قوانيني كه جنايت عليه زنان را به بهانه‌هاي ناموسي مجاز شناخته، لغو مي‌شود.
10 ـ تسهيلات اجتماعي: ـ زنان بايد از تأمين اجتماعي بويژه در موارد بازنشستگي، بيکاري، بيماري، دوران پيري و ساير اَشكال کارافتادگي و همچنين حق مرخصي استحقاقي در زمان بارداري و زايمان وحق برخورداري از تغذيه و خدمات رايگان در اين دوران برخوردار باشند.
ـ دولت براي تأمين مهد كودك و شيرخوارگاه مورد نياز براي نگهداري فرزندان زنان شاغل برنامه‌ريزي كند و همه زنان شاغل به مهد كودك و شيرخوارگاه‌ براي نگهداري فرزندان‌شان دسترسي داشته باشند.
ـ زنان متعلق به گروههاي اقليت، پناهنده و مهاجر، زنان ساكن مناطق روستايي يا دورافتاده، زنان بينوا، زناني زنداني، دختربچه ها، زنان معلول، ناتوان يا کهنسال بايد از حمايتهاي مالي، آموزشي و بهداشتي ويژه دولت برخوردار شوند.
ـ محروم كردن زنان استخدام شده بر اساس قراردادهاي موقت، از تأمين اجتماعي ممنوع است.
ـ اخراج زنان يا كاهش دستمزد آنان به خاطر بارداري يا زايمان يا سپردن مشاغل زيان‌آور به آنها در اين دوران ممنوع است.
ـ حمايت از زنان سرپرست خانوار يك وظيفة ضروري براي دولت است.

۱۴۰۳ شهریور ۲۱, چهارشنبه

بهره‌ گرفتن از عقل خویش ــــ راهی برای چیرگی بر زبان سرکوب


بهره‌ گرفتن از عقل خویش ــــ راهی برای چیرگی بر زبان سرکوب

نباید به روایت‌ها و گزارش‌هایِ رسمی از حوادثِ جاری یا وقایعِ تاریخی اعتماد کرد، و این یعنی آن که نباید مقهور زبانِ سرکوب شد: آن را باور کرد یا آن را به کار گرفت؛ وگرنه، ناخواسته همدستی و همداستانی با نظام‌ِ سرکوب‌گر، سرنوشتِ ناگریزِ مردمی خواهد بود که از درک ساز و کار زبان سرکوب عاجزند و ذهن خود را به گونه‌ای منفعلانه به هجومِ کلماتی می‌سپارند که هر حادثه‌ای را نه گزارش که تحریف می‌کنند، اما راه چیرگی بر آن چیست:

وحشت نکردن از مقایسه شدن با گروه‌ها یا افرادی که نماد بزه‌کاری یا تروریسم به شمار می‌آیند؛  و بیش از این، نهراسیدن از تصویر بد یا بدنام شدن در جامعه! ــــ روشن است که این واندادن و نهراسیدن رخ نمی‌دهد مگر با شناختِ نمادهایِ سیاسی و فرهنگی و اجتماعی‌ای که نقش‌های الهی یا شیطانی به آنان تحمیل شده و چونان بخشی از زبان سرکوب عمل می‌کنند.چنین شناختی ذهن را از این دوقطبی‌سازی‌هایِ مبتنی بر خیر و شر یا نیک و بدِ تبلیغاتی آزاد می‌کند و هم‌زمانْ امکانِ برجهیدن از چنبرِ زبانِ سرکوب را فراهم می‌آورد؛ زبانی که با آفریدن انگاره‌های قالبی کار خود را پیش می‌برد و مفاهیم خود را به افراد جامعه القا می‌کند.

راه این است: ساختارِ بدیهی و طبیعی‌نمایِ زبان را باید در هم‌ شکست تا نمودها و نمادها چهرگانِ نهان‌خزیده و نهان‌رانده‌یِ خود را نشان دهند.

برای مثال زبانِ سرکوب می‌گوید: زن داعشی شرور یا بد است! اما باید نخست این پرسش را طرح کرد که آیا این تصویرِ سگالیده و سنجیده‌ای از یک زنِ داعشی است؟ ــــ و این آغاز کارِ دشوار اما لذت‌بخشِ دگرگونه ــ و از دید خود ــ نگریستن یا همان سگالیدن است؛ و آن‌جا که پایِ سگالیدن (=اندیشیدن) به زبان باز شود، تصویرِ دیگری از زن داعشی در ذهن رو به آشکار شدن خواهد گذارد. شاید چنین تصویری: زن داعشی یک زن شرور و بد نیست؛ بلکه او، زن جوانی است که این شهامت را داشته تا در پی استقلال خود دست به خطر بزند. این درست است که به نتیجه نرسیده و در تشخیص‌اش خطا کرده است اما در گرایش به استقلال و آزادی خود خطا نکرده است: حتا سناییدنِ امرِ بد و هواداری کردن از آن ــــ وقتی که کسی از آن (امر بد) خوش‌اش می‌آید ــــ و دریافتی از این نداشتن که چگونه از این خوش‌آمدن خویش شرم‌سار تواند بود، نشانه‌ی استقلال است در مقیاس بزرگ یا کوچک. (فردریش نیچه: انسانی، زیاده انسانی، پاره‌ی ۳۲۹).

پیدا کردن راه آزادی و فردیت نیاز به آزمون و خطا دارد و آن که بدین راه تا کنون بدون این آزمون و خطا پیش رفته، نخستین سنگ را بر زن داعشی بیفکند!

برای چیرگی بر زبان سرکوب پیش از هر چیز باید از قضاوت‌های اخلاق همگانی خلاص شد؛ چندان که بی‌راه نخواهد بود اگر که بگویم زبان سرکوب تمام نیروی نفوذ و تأثیر خود را از همین اخلاق همگانی دریافت می‌کند و چه‌بسا که زبان اخلاق همگانی همان زبان سرکوب باشد.

بنیادهای اخلاقی زبان سرکوب را از اتهاماتی که نظام‌های سرکوب‌گر به کار می‌گیرند باید تشخیص داد: نمونه‌ی لواط یا همان رابطه‌ی جنسی با هم‌جنس. این‌جا نیز قاعده را با این پرسش می‌توان بر هم زد: چه اشکالی دارد رابطه‌ی جنسی با هم‌جنس، اگر که رابطه‌ای بالغانه و همراه با کشش و اشتیاق هر دو طرف باشد؟ ــــ عشق هیچ‌گاه معطوف و مقید به جنسیت نبوده است.

راه‌کار همان است که قاعده‌ی روشن‌گری در اختیار ما می‌گذارد: بهره‌گرفتن از فهم و عقل خویش بدون هدایت دیگری. ــــ این تنها راه چیرگی بر زبان سرکوب است.

مسأله این است: بدون شناختِ این زبانِ سرکوب که ساخته و پرداخته‌یِ عناصرِ رسانه‌ای ‌ــ اطلاعاتیِ نظام‌هایِ توتالیتر است، مردم به سادگی مقهور و سپسْ مجریِ سیاست‌هایِ همان نظامی خواهند شد که (ادعا می‌کنند) از آن بیزارند. از این رو، زبان سرکوب را باید شناخت:گزاره‌هایی را که برسازنده‌یِ پیش‌داوری‌ها و جزم‌های فرهنگی و سیاسیِ هر زمانه‌اند؛ واژگانی را که مانعِ سنجیدنِ اشیاء و افراد و حوادث ـــ چنان که هستند ــــ می‌شوند.

۱۴۰۳ شهریور ۱۸, یکشنبه

بیانیه مشترک تشکل‌های دانش آموزی انقلابی و پیشرو بوشهر و تهران به مناسبت دومین سالروز شروع انقلاب «زن زندگی آزادی»

بیانیه مشترک تشکل‌های دانش آموزی انقلابی و پیشرو بوشهر و تهران به مناسبت دومین سالروز شروع انقلاب «زن زندگی آزادی»


به دومین سالگرد انقلاب «زن زندگی آزادی» نزدیک می‌شویم؛ انقلابی که با جرقه‌ قتل حکومتی مهسا ژینا امینی در ٢۵ شهریور ۱۴۰۱ شعله‌ور شد و در پی آن مبارزات پرشور خیابانی مردم به ویژه جوانان، دانشجویان و دانش‌آموزان پدید آمد و اعتصابات گسترده در بخش‌های مختلف جامعه  را درون خود پروراند.

انقلابی که تا همین‌جا به فتح خاکریزهایی اعم از بی‌حجابی گسترده زنان، قطب‌بندی بیشتر جامعه و تعمیق شکاف میان حکومت و مردم، گسترش آگاهی مبارزاتی، اوج‌گیری و خلق اقدامات اعتراضی متعدد، به میدان آمدن رهبران میدانی، گسترش تشکل‌یابی انقلابی و تحمیل شکست‌های پیاپی سیاسی و ایدئولوژیک به رژیم انجامیده و دستاوردهای بازگشت‌ناپذیری برای جبهه مردم به همراه داشته است.

یک دستاورد بزرگ که در این انقلاب رخ داد، پدید آمدن تحولات و تغییرات جدی در سطح مبارزاتی و مطالباتی مردم نسبت به مسائل سیاسی و اجتماعی و همینطور مسئله تغییر بیشتر توازن قوای سیاسی بود؛ دستاوردی که توانست تشکل‌های مختلف محله محور، دانشجویی، دانش‌آموزی، جوانان و زنان را از درون مردم سازمان داده، مسئله رهبری انقلاب و مکانیسم‌های کسب آن را برای آنها تشریح کند و جامعه ایران را تا حد زیادی از بلاتکلیفی، افسانه‌ها و خطر «رهبران در ماه دیده» شده، مصون نگه‌دارد.

جمهوری اسلامی که توان مقابله سیاسی با این تحولات را نداشت، راه چاره موقت خود برای مقابله با جو انقلابی را تنها در این موارد می‌دید: ایجاد فضای حکومت نظامی غیررسمی در شهرها، اعدام‌ معترضین و افزایش شمار اعدام‌ها، بازداشت‌های گسترده فله‌ای، جاسوس‌پروری و رشد مخبر در میان مردم، پادگانی کردن دانشگاه و حمله شیمیایی به مدارس.

نگاهی به کل تاریخ عمر جمهوری اسلامی نشان می‌دهد که در هیچ برهه زمانی، گفتمان سرنگونی حکومت تا این اندازه توده‌ای نشده و مردم به چنین قدرت اجتماعی دست پیدا نکرده بودند. قدرتی که نمایش انتخابات رژیم را به رفراندومی علیه خود جمهوری اسلامی تبدیل کرد و با فریادهای «نه به اعدام»، لرزه بر پیکره حکومت انداخته است. اکنون این قدرت اجتماعی که از انقلاب «زن زندگی آزادی» برآمده، در آستانه دومین سالگردش همچنان ادامه داشته و عظمت خود را به تصویر می‌کشد.

سالگرد انقلاب بستری است برای فوران دوباره و گسترده‌تر و قوی‌تر خشم انقلابی عموم مردم و تحمیل شکست دیگری به جمهوری اسلامی. این سالگرد فرصتی است برای بلند کردن پرچم خشم و اعتراض علیه زن‌ستیزی و جنگ حکومت علیه زنان؛ بستری برای تبدیل شدن به صدای مهسا امینی‌ها، آرمیتا گراوندها، آرزو بدری‌ها و تمام زنانی که از لحظه تولد، سلامت جان و روان آنها مورد حمله سرکوب‌های جنسیتی حکومت ضدزن قرار می‌گیرد.

در آستانه دومین سالگرد، اعتراضات و اعتصابات سراسری پرستاران، کارگران و بازنشستگان، نشان از زمینه‌های شکل‌گیری اعتصاب سراسری و عمومی در سطح جامعه دارد که می‌تواند به عنوان یکی از فازهای اصلی انقلاب علیه رژیم عمل کند. ما دانش‌آموزان انقلابی، به عنوان نیرویی متشکل که از دل مبارزات انقلاب «زن زندگی آزادی» به وجود آمده‌ایم، ضرورت تحقق اعتصابات سراسری را گوشزد کرده و خطاب به کلیت جامعه بر لزوم ادامه و گسترده‌تر شدن اعتراضات تاکید می‌کنیم.

همچنین، در روزهای پس از سالگرد انقلاب و به رسم سال قبل، انقلابی به مدرسه می‌رویم؛ یاد نیکاها، کیان‌ها، ساریناها و سیاوش‌ها را زنده نگه می‌داریم؛ عکس قاتلان را از کتاب‌های درسی خود حذف می‌کنیم و سر و سیمای مدارس را با «زن زندگی آزادی» مزین می‌کنیم. ما دانش‌آموزان ریخته شدن خون هم‌کلاسی‌های‌مان را نه میبخشیم نه فراموش می‌کنیم و تا سرنگونی جمهوری اسلامی و پیروزی انقلاب، به مبارزه ادامه خواهیم داد.

تشکل‌ دانش آموزان انقلابی و پیشرو بوشهر
تشکل‌ دانش آموزان انقلابی و پیشرو تهران

۱۷ شهریور ۱۴۰۳

وقتی نفت بلای جان شاه ایران شد

وقتی نفت بلای جان شاه ایران شد، بخش 2
اندیشه پویا

در مۀ 1975شاه وارد واشينگتن شد. رهبران و مديران صنايع آمريكا در يك شام دولتي سخاوتمندانه حضور داشتند. مجلۀ تايم با آب و تاب اين برنامه را توصيف كرد: « بدون ترديد خيره كننده ترين برنامه ملاقات دولتي بود كه واشينگتن در طول اين سال ها به خود ديده بود». اندي وارهول هم در برنامه حضور داشت اما سيمون وزير خزانه داري و خانمش حضور نداشتند.
شاه دو ملاقات نود دقيقه اي خصوصي با فورد، كيسينجر و برنت اسكوكرافت داشت. پيش از نخستين نشست در پانزدهم مۀ 1975 كيسينجر با ادبياتي نيكسوني، دوستش شاه را اين گونه توصيف مي كند: « مردي سرسخت، غيراحساسي و توانمند. او ديدي ژئوپوليتيك دارد». نامۀ مختصر كيسينجر به رئيس جمهور ملاقات با شاه را «داراي اهميت استثنايي» توصيف مي كندو او به فورد اصرار مي كند كه با موضوع حساس قيمت نفت دشمني شاه را برنينگيزد، ممكن است شاه رنجيده خاطر شود. زماني كه دو نفر منتظر رسيدن شاه بودند، كيسينجر مرموزانه اضافه كرد: « از او در مورد خاورميانه بپرس. او نگران عربستان سعودي است. ما به او گفتيم كه از عمليات چتربازي در عربستان سعودي است. ما به او گفتيم كه از عمليات چتربازي در عربستان سعودي در بحران حمايت مي كنيم. تو مي تواني بگويي كه از برنامه ريزي براي اين احتمال خبر داري».
متن پيادشدۀ سران در آن روز نشان مي دهد كه محمدرضا پهلوي و وزارت خارجۀ آمريكا غرق مكالمه بوده اند. به نظر مي رسد فورد و اسكوكرافت كوتاه آ«ده بودند. موضوع نفت هم پيش آمد اما در شرايطي كاملاً متفاوت. گرچه موضوع قيمت نفت ايران از بحث كنار گذاشته شده بود اما بحث ذخاير گستردۀ نفتي عربستان مطرح بود. كم تر از دوماه پيش، فيصل از سوي يكي از بستگان جوانش ترور شده بود. شاه به عربستان سعودي سفر كرده بود تا با شاه جديد خالد و شاهزاده فهد كه بازيگر اصلي بود آشنا شود. شاه گفت به خانواده سلطنتي سعودي در خصوص ميزان فساد در دربار هشدار داده است:محمدرضا پهلوي: با سعودي ها صحبت كردم. گفتم شما نبايد نگران پول باشيد، شما بهتر است نگران دولتي پاك باشيد.هنري كيسينجر: آن ها ده درصد به هر قراردادي اضافه مي كنند.
پهلوي:‌اين كم ترين ميزان است، فرانسوي ها بيست درصد اضافه مي كنند. به فهد اين را گفتم و اين را مي دانست. اگر نتوانند مشكل رشوه را حل كنند و موضوع به افراد خارج از خاندان سلطنتي برسد، اثبات شان را از دست خواهند داد.
رئيس جمهور فورد به بحث وارد شد و به شاه گفت كه كيسينجر اين ايده را طرح كرده كه اگر بحراني رخ داد، ذخاير نفتي عربستان صعودي را تصرف كنند: «هنري به من گفت كه به شما گفته اگر پيشامدي شبيه مورد قذافي در عربستان رخ داد چه كاري انجام دهيم» . شاه كه به نظر مي رسيد از اين كه مورد اعتماد شخصي فورد قرار گرفتهف خوشحال است. گفت: « خوب است ـ خب ما بايد در اين مورد بحث كنيم كه تا چه حد مي خواهيم مصر را وارد ماجرا كنيم. اگر اين گروه كلاً غيرعرب باشد، ممكن است تا حدي مقاومت ايجاد كند، اما ميزان مشاركت اعراب هم مايۀ نگراني است».
روز جمعه، شانزدهم مه، رئيس جمهور آمريكا و شاه چند دقيقه اي در دفتر بيضي شكل تنها بودند. كيسينجر دير آمده بود. جرالدفورد موضوع تابوي قيمت نفت را با احتياط مطرح كرد. از نظر سياسي او انتخاب كمي داشت: رؤساي جمهور آمريكا به ندرت مي توانستند از طرح موضوع نفت با به اصطلاح امپراتور نفت در كاخ سفيد پرهيز كنند. شاه موضوع را جدي نگرفت. كيسينجر وارد اتاق شد و موضوع به برنامۀ عظيم وزير خارجه براي كمك به شاه كه اقتصادش دچار مشكل شده بود، تغيير كرد. قيمت بالاي نفت باعث كاهش تقاضا در غرب شده بود و شاه انتظار آن را نداشت. ايران نيز دچار ركود شده بود. كيسينجر به ايده شاه مي پرداخت كه حدود يك ميليون بشكه از نفت مازاد ايران را بگيرند.
دومين روز نشست هم بدون صحبت درباره نفت در حالي به پايان رسيد كه فورد صميمانه از آمدن شاه تشكر كرد: « هنري به من گفت كه اگر بخواهيم با كسي صحيت كنيم كه ديدگاه عيني نسبت به دنيا داشته باشد، قطعاً آن شما هستيد. من هم اين را تأييد مي كنم». شاه هم در راه خروج پاسخ داد: « اميدوارم در انتخابات پيروز شويد». اما روز بعد، ناگهان همه چيز به هم ريخت. شاه در كنفرانس خبري خداحافظي به فاصله چند ساختمان از كاخ سفيد اعلام كرد كه به دنبال اين است كه قيمت نفت را باز هم افزايش دهد. مقامات رسمي حزب سلطنتي رقم هايي حدود 35درصد را نقل مي كردند. يكي از سرتيترها اين بود كه « آمريكا در زمان بازديد شاه تسليم شد». اما اگر چه جرالدفورد در برابر اين تحقير بي موقع قابل توجه شاه سكوت كرد، مردان اطرافش به ويژه بيل سيمون وزير خزانه داري ساكت ننشستند آن ها تصميم گرفتند وارد عمل شوند.
در سال پس از ديدار سرنوشت ساز شاه از واشينگتن تا حد زيادي رابطۀ آمريكا و ايران تغيير كرد. شاه گفته بود قصد دارد در سال 1977 قيمت نفت را 20-25درصد افزايش دهد. افزايش قيمت نفت به ميزاني كه شاه تصور مي كرد، مي توانست به ورشكستگي بريتانياي كبير، فرانسه و ايتاليا و فروپاشي دموكراسي هاي نوپا در اسپانيا و پرتغال منجر شده و بحراني در بانكداري داخل آمريكا ايجاد كند. اقتصاد جهاني نمي توانست در آن زمان افزايش قيمت شديد ديگري را در خودش هضم كند. بيل سيمون احساس كرد كه موج ها در جهت او دارند حركت مي كنند؛ سرانجام پس از دو سال عربستان به بازي گرفته شد. كسي به سعودي ها در مورد نقشۀ كيسينجر شاه براي اشغال عربستان صعودي و تصاحب ذخاير نفتي در صورت بروز آشوب در نظام پادشاهي آ» جا خبر داده بود. شيخ يماني سفير آمريكا درعربستان، جميزآكينز را احضار كرده و اتهامات شديدي را وارد كرده بود. يماني شاه را « داراي عدم تعادل شديد رواني» ‌توصيف كرده و واشينگتن را متهم مي كرد كه عامدانه ارتش ايران را با هدف تصرف «سواحل عربي تقويت مي كند… اما اگر هم ايران بتواند بخشي از سواحل عربي را اشغال كند با زمين سوخته رو به رو خواهد شد و مشتريان غربي نفت با فاجعه روبرو خواهند شد». آكينز كه اطلاعي از مكالمات شاه با فورد وكيسينجر نداشت، به يماني اطمينان داد كه نگراني نداشته باشد، كل اين ايده «جنون محض» است.
در ساعت30 : 10روز جمعه نهم ژوئيه 1976فورد و كيسينجر هيئت نمايندگي عالي مقامات سعودي از طرف شاهزاده عبدالله بن عبدالعزيز آل سعود را پذيرفتند. رئيس جمهور آمريكا مراتب قدرداني خودش از سعودي ها را به خاطر «موضع قوي كه در قبال قيمت نفت اتخاذ شد» ابراز كردند. در تازه ترين نشست وزراي نفت اوپك در بالي، شيخ احمد از افزايش قيمت بيش تر به جاي آن كه راضي باشد عصباني بود. ساير اعضاي اوپك توافق كردند تا نشست بعدي در دوحۀ قطر به مدت شش ماه قيمت ها را ثابت نگه دارند موضع ظاهري يماني باعث قدرداني رئيس جمهوري آمريكا شد كه در تلاش بود امنيت اقتصادي را در دورۀ سخت كارزار انتخاباتي اش بازگرداند.
فورد: تا جايي كه امكان دارد مي خواهيم به سرعت مسائل خاورميانه را حل و فصل كنيم.
شاهزاده عبدالله: شايعه شده است ما داريم تباني مي كنيم. همان طور كه اطلاع داريد اين شايعات از سوي دشمنان مشترك ما يعني كمونيست ها پخش مي شود.شاهزاده از روي ساده لوحي به رئيس جمهوري يادآوري كرد كه دولتش در برابر اعضاي اوپك به خاطر افزايش قيمت نفت، خطرات زيادي را به جان خريده، سعودي ها اميدوار بودند و انتظار داشتند كه جلب اعتماد و دوستي آمريكارا به دست آورند.شاه از حملۀ فريبندۀ سعودي بي خبر نبود. او از اسدالله علم كه مراودات زير را ثبت كرده پرسيد:« آن ها دارند چه كار مي كنند؟ يا بيش از حد ساده هستند يا در غير اين صورت دارند نقشه اي پيچيده مي كشند كه ما از آن سر در نمي آوريم». هر دو مي خواستند بفهمند كه ستارۀكيسينجر رو به افول است يا نه علم مي نويسد: « من ترديدهايم را بيان كردم كه ما تا چه حد واقعاً مي توانيم روي حسن نيت كيسينجر براي بهبود قيمت نفت حساب كنيم. اعلي حضرت هم پذيرفتند كه مطمئن نيستند.
تصميم فورد به بركناري نلسون راكفلر از كارزار انتخاباتي اش به انزواي بيش تر شاه در پايتخت آمريكا كمك كرد. شايد ويرانگرترين چيز براي شاه، دونالد رامسفلد وزير خارجۀ جديد رئيس جمهور فورد بود رامسفلد مانند وزير سابق، در مورد لزوم تعهد آمريكا نسبت به ايران ترديد داشت. در نهم ژانويه 1976رامسفلد با افسر تداركات ارتش ايران، ژنرال حسن طوفانيان ديدار كرد. طوفانيان پنتاگون را متهم كرد كه عامدانه قيمت سلاح هاي آمريكايي را بالا مي برد تا هزينه واردات نفت از ايران را جبران كند. صداها بلند شد،‌به يكديگر توهين كردند و رامسفلد جدا شد. رامسفلد به بيل سيمون و گروهي ازمقامات ارشد دولتي پيوسته بود كه به انگيزه هاي شاه مشكوك بودند و مي خواستند طرح هاي راهبردي، تجاري و نظامي او را تحت كنترل داشته باشند. در سي و يكم ژوئيه 1976 كميته روابط خارجي سنا گزارشي شديداللحن منتشر كرد كه نسبت به خطرات فروش نامحدود سلاح به ايران هشدار مي داد و اعتبار كيسينجر به عنوان يك استراتژيست را مورد حملۀ شديد قرار مي داد:
« شواهد كمي وجود دارد كه نشان دهد رئيس جمهور و وزير خارجه به پيامدهاي دراز مدت سياست خارجي و روابط نظامي ايران و آمريكا واقف بوده باشند.»در سوم اوت 1976 كيسينجر كه به وضوح باور داشت مقامات كابينه براي بي اعتباري و بي ثباتي شاه ايران تلاش مي كنند با رئيس جمهور رودرو شد.لحن كيسينجر حاكي از نااميدي و نگراني عميق بود:
كيسينجر: همان طور كه مي دانيد فردا به ايران مي روم. هيچ زماني از اين بدتر امكان نداشت… سيمون همه جا مي گويد شاه خطرناك است و نبايد سلاح هاي غيرمتعارف داشته باشد. و معاون وزارت دفاع السورث و وزير دفاع شديداً ضد ايران هستند. فورد: شاه دوست خوبي است. او با تحريم نفتي 1973همراهي نكرد. ما نبايد با روزنامه ها تحريك شويم… من با دان (رامسفلد) صحبت مي كنم، گمان مي كنيم ايران براي ما خيلي مهم است. ما داريم با آتش بازي مي كنيم. ما قبلاً تركيه را دور انداختيم و الان هم ايران را. در هر حال در مورد ايران مشكل ساز است.كيسينجر به سمت قصر كاسپين شاه پرواز كرد و علناً تعهد آمريكا به رژيم پهلوي را بيان كرد. در كنفرانس مطبوعاتي مشترك، شاه پرسيد كه آيا آمريكا آن قدر توان مالي دارد كه ايران را به عنوان شريكي راهبردي«از دست بدهد».
كيسينجر فوراً اعلام كرد كه دولت فورد با افزايش ده ميليارد دلاري ميزان خريد سلاح ايران به عنوان بخشي از معاملۀ انبوه تجاري پنجاه ميليارد دلاري پنج ساله موافقت كرده است. با وجود آن كه وزراي خزنه داري و دفاع فورد توصيه هاي هشدارآميز نسبت به ايران مي دادند، وزير خارجه با عميق تر كردن تعهد آمريكا به شاه و رژيمش كه روز به روز متزلزل تر مي شد، از آن ها سرپييچي مي كرد. كيسينجر در سيزهم اوت به دفتر بيضي شكل بازگشت و درخواست اوليه اش را از رئيس جمهور را مبني بر سازماندهي دوباره خزانه داري و وزارت دفاع تكرار كرد:كيسينجر: گزارش هامفري(سناي آمريكا) فاجعه بود. ما دوستي بهتر از شاه نداريم. قطعاً حامي ماست.
فورد: سناتور هوبرت هامفري چه كار دارد مي كند؟
كيسينجر: او حالش خراب است. اما دستيار پيشين او، السورث كه تحقيق را انجام داده ضد ايران است.
در اوايل اكتبر1974 تحليل معتبر سيا گزارش مي دهد كه توليد نفت مازاد در ايران با اقتصاد داخلي پرحرارت باعث ركود شديد در سال هاي 1975-1976شده است. در فوريۀ 1976 شاه از كيسينجر خواسته بود دولت فورد بر شركت هاي نفتي آمريكا فشار وارد كند كه «خريدهاي نفتي شان را از ايران افزايش دهند.» او تهديد كرده بود اگر كمكي صورت نگيرد در «سياست خارجي اش بازنگري» خواهد كرد. در طول سال 1976 شمار مقامات واشينگتن كه به انگيزه هاي شاه مشكوك بودند از دوجهت چپ و راست افزوده مي شد.
نشست بعدي اوپك بنا بود در نيمه دسامبر در دوحۀ قطر برگزار شود. هم توليد كنندگان و هم خريداران نفت آن نشست را به مثابه جدال نهايي ميان قيمت هاي بالاي ايران و پايين سعودي ها مي دانستند. رئيس جمهور آمريكا تصميم گرفت بختش را با سعودي ها بيازمايد. روز جمعه هفدهم سپتامبر فورد با هيئت نمايندگي دوم سعودي ديدار كرد. او توضيح داد كه اقتصادهاي غربي به تدريج از ركود دارند خارج مي شوند«اما هر گونه افزايش قيمت در اين سپتامبر يا در سال 1977 به شدت اقتصاد راتخريب مي كند، نه تنها اين مشكل براي آمريكا پيش مي آيد بلكه كمابيش براي شريكان صنعتي كه وضعيت شان شكننده است نيز رخ خواهد داد… اگر دوباره اقتصاد جهاني به ركود سال گذشته برگردد فاجعۀ بزرگي خواهد بود».
وزير خارجه عربستان به فورد اطمينان داد كه شاه خالد« درست مانند تابستان گذشته مصمم است افزايش قيمتي صورت نگيرد. اما اين كار دشوار است و شديداً بستگي به اين دارد كه شما با ايران و ونزوئلا چه كار بتوانيد بكنيد. اعلي حضرت گفته اند كه دست كم با هر گونه افزايش بيش از مقدار منصفانه مخالفت خواهند كرد و با هر گونه افزايشي بيش از پنج درصد مخالف هستند.» او تصريح كرد كه مهار قيمت بستگي به توانايي آن ها در « جلب حمايت ايران و ونزوئلا دارد… در هر حال بدون آن ها كار خيلي سخت مي شود». فوردگفت تمام تلاشش را مي كند تا قنون كنگره مبني بر منع فروش سلاح به عربستان را وتو كند. او قول داد در مذاكرات صلح خاورميانه پيشرفتي به وجود آورد و بر ايران فشار وارد كند تا موضعش در مورد قيمت نفت را تعديل كند.فورد در نامه اي كه به تاريخ بيست و نهم اكتبر 1976به شاه نوشت به قوي ترين شكل ممكن به شاه نسبت به پيامدهاي بالابردن دوبارۀ قيمت نفت هشدار داد. او هشدار داد كه افزايش جديد براي اقتصاد جهاني فاجعه به بار خواهد آورد زيرا «وضعيت تراز پرداخت هاي بسياري از كشورها در حالت بحراني باقي خواهد ماند، در حالي كه در مورد كشورهاي در حال توسعه كه منابع انرژي ندارند، حقيقتاً نااميد كننده خواهد شد. در حقيقت بسياري از كشورها عملاً به نقطه پايان توانايي شان در قرض گرفتن خواهند رسيد» و قيمت هاي بالاي نفت مي تواند « فشار عمده اي بر نظام مالي بين المللي وارد كند» و اقتصاد جهاني را دوباره وارد ركود كند. فورد تصريح مي كند كه صبرش در برابر رفتار پرخاشگرانۀ شاه تمام شده است و او مي داند كه « حمايت ايران از تصميم اوپك مبني بر افزايش قيمت نفت در اين نوبت مستقيماً به سود كساني تمام خواهد شد كه خواهان تخريب روابط ما هستند».وظيفه رساندن نامه به شاه در تاريخ سي و يكم اكتبر1976بر دوش ريچارد هلمز سفير آمريكا افتاد كه چند دهه با شاه آشنايي داشت و احتمالاً پيامدهاي كاري را كه داشت انجام مي داد به خوبي مي دانست. هلمز تماس كوتاه ولي تگلرام پر معنايي به واشينگتن فرستاد كه حاكي از ماهيت ناخوشايند ديدارش با شاه بود و واكنش قهرآميز را بازگو مي كرد: «‌من و اعلي حضرت حدود ده دقيقه بحثي آتشين را در مورد جنبه هاي مختلف موضوع افزايش قيمت نفت انجام داديم. لطفاً به رئيس جمهور اطمينان بدهيد كه هر نتيجه اي نشست دسامبر اوپك داشته باشد. من با صبوري ايشان را در مورد موضع آمريكا، ديدگاه هاي آمريكا و دلايل آمريكا براي امتناع از افزايش دوباره قيمت نفت در آينده نزديك آگاه كردم».
محمدرضا پهلوي نامه اي در پاسخ نوشت كه بيانگر احساس عميق عصبانيت و تحقيرش بود كه مورد توبيخ سفيري پايين مرتبه قرار گرفته بود. تاريخ يكم نوامبر 1976بود اما سفير ايران در واشينگتن ظاهراً دستور داشت تا پس از تأييد نهايي شكست جرالدفورد در انتخابات1976نامه را برساند. محتواي نامه دليش را نشان مي دهد. سرآغاز نامه «‌‌‌آقاي رئيس جمهور گرامي» است. شاه با نصيحت كردن رئيس جمهور آمريكا كه بدجوري به قيمت پايين نفت اعتياد پيدا كرده نامه را آغاز مي كند. او نسبت دادن مشكلات اقتصادي غرب به قيمت بالاي نفت را رد مي كند. « شكست يا ناتواني» انگليس و فرانسه« در اين كه سلسله امور را با اعمال تنظيمات لازم اقتصادي در اقتصاد با اقدامات داخلي سرو سامان دهند.» توجيه مناسبي براي اين نيست كه با كاهش قيمت نفت«خودكشي كنيم» او خاطر نشان مي كند كه برنامه استقلال انرژي دولت فورد شكست خورده است. سپس رئيس جمهور آمريكا را با بيان اين گفته تهديد مي كند: « اگر وجود ايراني خوشبخت و به لحاظ نظامي مقتدر مخالفاني در كنگره و ديگر حلقه هاي قدرت دارد، منابع فراواني براي تأمين نيازهاي ما وجود دارد و زندگي ما در دست آن ها نيست. اگر اين حلقه ها مسئوليت پذير نيستند جاي تأسف است اما بايد مسئوليت پذير شوند و آن ها قطعاً در مورد رفتارشان نسبت به كشور من تأسف خواهند خورد. هيچ چيز بيش از لحن تهديدآميز دواير خاص قدرت و شيوه هاي پدرمأبانه واكنش ما را تحريك نمي كند».
ادامه دارد

نگاه امنیتی و نقض حقوق بنیادین پیروان سایر ادیان در ایران

نگاه امنیتی و نقض حقوق بنیادین پیروان سایر ادیان در ایران

حمیدرضا تقی پور دهقان تبریزی
انسان‌ها برای یک زندگی مسالمت‌آمیز همراه با آسودگی خاطر نیازمند حداقلی از آسایش و آرامش در پرتو احترام و رعایت آزادی‌های عمومی و حقوق اساسی‌شان هستند تا بتوانند در این محیط راه کمال و سعادت خویش را بنا به هر باور و عقیده‌ای و هدف و انگیزه‌ای بپیمایند تا نه‌تنها خود از آسیب‌ها و کاستی‌های پایمال شدن آسایش، آزادی و حقوقشان مصون بمانند، بلکه جامعه‌ی بشری که مجموعه‌ای از تک‌تک همین افراد است به صلحی فراگیر و به دور از هر گونه خشونت و جنگ‌طلبی دست یابد. از منظر حقوقی برخورداری کامل از حقوق و آزادی‌های عمومی نیازمند توجه به مجموعه‌ای از موازین و قواعدی ست که با پایبندی به قانون از سوی حکومت‌ها و ایفای تعهداتشان در قبال مردم و بسط و ترویج همگانی رعایت حقوق بشر در میان آحاد ملت قابل دستیابی است. به همان میزان که حقوق مدنی و سیاسی از قبیل آزادی‌های فردی، جمعی و فکری مانند آزادی بیان و عقیده، آزادی رفت و آمد، آزادی اجتماعات و… دارای اهمیت است، حقوق اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی بشر نیز در خور توجه است تا آنجا که غفلت از حقوق توامندسازی مانند حق مالکیت، حق کار و اشتغال و حق آموزش و تحصیل و عدم تعهد به ایفا و تأمین امکانات لازم از سوی حاکمیت برای برخورداری شهروندان از حقوق مزبور، دیگر حقوق بنیادین مردم را نیز تحت تأثیر قرار داده و عملاً دچار محرومیت اجتماعی می‌کند. در پی دغدغه‌ی پاسداری از حقوق بنیادین و آزادی‌های عمومی بشر در برابر وارد آمدن خدشه‌ای بر پیکره‌ی آن و پایمال شدن این حقوق، نظام‌ها و مکاتب حقوقی ملل و جوامع که حاصل تجربیات بشری در گذر از فراز و نشیب‌های تمدن‌های مختلف و تلاش اندیشمندان و حقوقدانان است، با پیش‌بینی نهادی مستقل که با قضاوت و دادرسی منصفانه و عادلانه و حفظ بی‌طرفی و استقلال در فرآیند رسیدگی و اصول دفاعی موجبات دادخواهی و عدالت‌خواهی مردم را در برابر تضییع حقوق بنیادین آنها فراهم آورده و با رعایت اصول دادرسی عادلانه در حمایت از حقوق آنها در جایگاه شاکی یا متهم کوشا و پاسدار باشد، تضمینات حقوقی و قضاییِ تخطی از حقوق ذکرشده را فراهم آوردند.و در شرایطی که تضییع حقوق اساسی شهروندان و کاستی‌ها و معضلات اجتماعی سبب به وجود آمدن وضعیتی بحرانی متزلزل در جامعه شده، رعایت اصول دادرسی عادلانه در دستگاه قضایی آخرین ضمانتی‌ست که می‌تواند در برابر اقدامات و تصمیمات غیرقانونی بایستد و اگر جامعه در این شرایط از چنین امکانی محروم گشت و دستگاه قضایی با تخطی از اصول دادرسی عادلانه از قبیل حق تساوی در برابر قانون و دادگاه، حق رسیدگی عادلانه و علنی، رعایت اصل برائت و… موجبات اشاعه‌ی تضییع حقوق مردم را در همه‌ی ارکان حاکمیت فراهم آورد باید از این گستره‌ی سایه‌ی استبداد بر امورات زندگی مردم و اعمال نگاه امنیتی بر جامعه نگران بود؛ وضعیتی که در انتها به مرگ شهری شهروندان خواهد انجامید . مرگی تدریجی که امید و محبت را در بستر جامعه خواهد خشکاند. در حال حاضر جامعه‌ی دراویش گنابادی با تضییع یکایک حقوق بنیادین خویش از جمله حق آزادی بیان و عقیده، حق آموزش، حق اشتغال وغیره توسط مجریان و متولیان امور روبروست و بسیاری از درویشان دچار محرومیت‌های گوناگون اجتماعی‌اند؛ به شکلی که هم‌اکنون قریب به ۱۰ تن از دراویش در زندان به سر می‌برند و هفت تن دیگر محکوم به تبعیدند و بسیاری دچار محرومیت‌های مشابه از قبیل محرومیت از حق کار و حق تحصیل هستند و در این وضعیت که شایسته است عدلیه با پاسداری از این حقوق امنیت و آسایش جامعه را تأمین کند متأسفانه شاهد عدم رعایت اصول دادرسی عادلانه از سوی دستگاه قضایی نیز هستیم چنانکه بازداشت‌های خودسرانه و غیرقانونی، محرومیت دراویش بازداشتی از حق برخورداری از وکیل، عدم رسیدگی عادلانه و علنی در دادگاه‌ها، عدم پاسخگویی نهادهای مسئول در برابر محرومیت‌های شغلی و تحصیلی و… نه‌تنها درویشان را از حقوق ابتدایی خویش محروم کرده بلکه امکان دفاع در محاکم قضایی را نیز از آنها سلب کرده است. با این حال تلاش وکلای دراویش گنابادی در دفاع از حقوق درویشان در کنار تجربه‌ی سال‌ها مقاومت مدنی دراویش مبتنی بر همبستگی و اتحاد در پیشبرد و دستیابی به مطالبات برحق و قانونی‌شان الگو و مدلی موفق را برای جامعه به نمایش گذاشته است، موضوعی که پس از تحصن ۱۰روزه‌ی اخیرِ ایشان روبروی زندان اوین تهران که به آزادی چهار درویش بازداشت‌شده انجامید چراغ راهی برای دادخواهان شد تا در این قحط‌سال امید و مهر گواهی بر آفتاب تابنده‌ی آزادگی باشد. اما آنچه امروزه بر نگرانی جامعه‌ی درویشی افزوده، تلاش سیستم حاکم برای ایجاد محدودیت و حصر حضرت آقای حاج دکتر نورعلی تابنده است، موضوعی که نه‌تنها از منظر فردی به‌واسطه‌ی تضییع حقوق و آزادی‌های فردی شخص دکتر تابنده دارای وجاهت نبوده و غیرقانونی است؛ که در ساحت اجتماعی آن علاوه بر محروم کردن جامعه از نظرات و اندیشه‌های دکتر تابنده، به‌واسطه‌ی پیوند اعتقادی و بستگی ایمانی درویشان به پیر و مرشدشان سبب پایمال شدن حقوق اساسی جامعه‌ی درویشی و سلب آسایش و آرامش جامعه و تجاوز به حریم اعتقادی ایشان خواهد بود. در روزگاری که صلح‌طلبان و عدالت‌خواهان جهان راهکار برون‌رفت از خشونت و افراطی‌گری را در مرام و باور مسالمت‌جو و روادارانه‌ی اهل تصوف می‌جویند و حقیقت آزادی را در گفتمان مکتب درویشی جستجو می‌کنند تأسف‌آور است که سیاست‌های حاکمیت با اعمال نگاه امنیتی سعی در بایکوت آنها از سطح جامعه دارد. با امید به دستان توانگر درویشان که در راه عدالت و آزادی از هیچ احدی هراس ندارند و با ثبات قدم و باور به راهشان در دستیابی به صلح و آسایش بذر محبت را نه‌تنها در دل همگان که در جان دشمنان نیز می‌کارند تا از غفلت برخاسته و به انسانیت خویش بازگردند و دست صلح و دوستی را که از ازل به سویشان گشوده شده بگیرند تا از ورطه‌ی کینه، نفرت و خشونت رهایی یابند. دیر نیست روزگاری را که دیگر هیچ کسی از حق و آزادی محروم نگردد و صلح و امنیت، جامعه را در بر گیرد. پیروان سایر ادیان باید در ایران منطبق با ۳۰ ماده اعلامیه جهانی حقوق بشر برابر با دیگران باشند هر چند دیگر شهروندان هم در ایران در زمینه های دیگر حقوق انسانی شان نقض میشود . آنچه که باید در ایران با تحولات عظیم ساختاری شکل بگیرد یک فرهنگ سازی است که واژه برابری در آن حرف اول و آخر را میزند . نمیتوان یک انسان را به صرف باور و دین و نگرش عقیدتی از حقی محروم کرد چرا که اگر چنین شود آن موقع است که نقض حقوق بشر شده است و بی اعتنایی به مفاد کنوانسیونها و اعلامیه جهانی حقوق بشر شده است . از نظر بنده به عنوان یک فعال حقوق بشر احزابی که در حال حاضر در ایران هستند یک حکومت دو قطبی با یک تفکر را شکل داده اند منظورم تشکیل جبهه اصولگرا و اصلاح طلبان است که هر دوی آنها کارنامه خوبی در دفاع از حقوق پیروان سایر ادیان در ایران ندارند یادمان نرود که در ضمن میرحسین موسوی قتل عام کشیشان در ایران به عنوان قتلهای زنجیره ای شکل گرفت . یا در مثالی وازه تر به بخشنامه شورای عالی انقلاب فرهنگی که در آن به صراحت تمام شهروندان بهائی را از حقوق ذاتیشان محروم کرد که شامل محرومیت از تحصیل ، اشتغال دولتی ، پلمپ محل کسب ، قتل و کشتار آنها را نیز شامل میشد . در بیان واژه قتل و کشتار بهائیان در ایران به عنوان یک مثال میتوانم به قتل فرهنگ امیری اشاره کنم که هر دو فرد قاتل ایشان با حکم زندان محکوم شدند .


خودکشی کودکان و نوجوانان در ایران

خودکشی کودکان و نوجوانان در ایران

محمود رضا صالحی

خودکشی عبارت است از تصمیم جدی و یا انجام هر گونه عملی که منجر به قطع زنجیره حیات شخص و قطع علایم حیاتی و در نهایت موجب مرگ گردددر زمانی نه چندان دور در ایران به دلیل عدم رشد جامعه و حاکمیت فودالها در ایران و نیز عدم دسترسی جامعه ایرانی به نشریات و بسیاری موارد دیگر اصولا مواردی از خودکشی را به سختی گزارش میکردند و طیعتا دسترسی به امار از صحت بالایی نیز برخوردار نخواهد بود .واصلا در ان برهه از زمان باور اینکه فردی کودک خودکشی نماید بسیار دور از ذهن مینمود مساله زمانی بغرنج تر مینمایدکه با رشد جامعه متوسط ایرانی اخباری نگران کننده هر از چند گاهی جامعه را متاثر و در شوک عمیقی فرو میبردچرا که تا بحال بسیار نادر در این زمینه شنیده و یا یرخورد کرده بودند.که چگونه کودکی که میبایست سرگرم گذارندن دوران زیبایی کودکی خویبش باید باشد دست به خودکشی زده و جامعه را در بهتی عظیم فرو میبرد.روند رو به رشد خودکشی در کشور در دوره های اخیر کارشناسان علوم انسانی و اجتماعی را وا داربه ورود به بحث و بررسی  دراین مورد نمود که اینجانب سعی در شرح مختصر عوامل خواهم داشت .

۱-عوامل فرهنگی و معضلات اجتماعی

از عوامل درگیر در خودکشی کودکان شیوع خرده فرهنگهای قومی و قبیله ای در نواحی مختاف کشور است .بطوریکه مشاهده میگردد در برخی نواحی فرهنگ خودکشی دارای نمود بیشتری نسبت به نواحی دیگر است بخصوص در نواحی کرد نشین ایران تاثیر مستقیم و فاحش در یادگیری الگوی رفتاری کودکان داشته و کودکان متاثر از بزرگسالان و همسایگان و اقوام اقدام به خودکشی نموده اند .توجه به این امر بسیار لازم است چرا که خرده فرهنگ ها و فرهنگهای مستقر در جوامع و قبایل و شهرهای محتلف در ایران هر کدام دارای چندین هزار سال پشتوانه قومی و متاثر از اقکار و ارزشهای مورد قبول ان جامعه میباشد که فرهنگ سازی رسمی بخصوص شیعی و الزامات ان که دارای تضاد شدید با فرهنگ مستقر است موجبات گسست های شدید فرهنگی در والدین و در نتیجه ان کودک شده و برخوردهای شکل گرفته در خانواده نتیجه ای جز وارد شدن اختلافات و تعرضات به کودک  شده و کودک در پاره ای موارد جهت رهایی  به اشتباه و در غفلت والدین اقدام به خودکشی مینماید

۲– سیستم های اجتماعی و فرهنگی دولتهای مستقر

عدم بکارگیری روشهای مدرن و شناخته شده از سوی دولت و عدم بها به فرهنگ و رسوم اجتماعی  بومی مناطق مختلف کشور باعث ایجاد دوگانگی فرهنگی و عدم انطباق با شرایط محیطی و فرهنگی قوم وقبیله یاد شده زمینه های تقویت و همبستگی فردی و اجتماعی بسیار بیشتر از فرهنگ رسمی کشور و دولت است ودرک والدین والدین از مراحل مختلف رشد و نمو وسلامت روانی کودک در فرهنگ بومی خود باعث ایجاد همبستگی بیشتر وعمیق تر فردی گشته تا فرهنگ وارداتی دولتی که در اغلب موارد ریشه مذهبی داشته و تعارض شدیدی با گذشته دارد . بطوریکه شاهدیم با ورود سریع تحولات اجتماعی در مناطق سنتی تر موارد خودکشی کودکان در این مناطق به نحو تاسف باری افزایش داشته است

۳فقر

ناگفته پیداست ریشه بسیاری از مشکلات اجتماعی بشر کنونی رابطه مستقیم با فقر دارد بطوریکه امروزه امار خودکشی در قشر مرفه به دلیل دسترسی به امکانات و نیز نبود بسیاری از عوامل محرک در زندگی کودکان مرفه همچنین دسترسی بیشتر و بهتر به امکانات رفاهی و دارویی و پزشکی معمولا خبری از خودکشی در این قشر و حتی قشر متوسط شنیده نمیشودو بیشترین حجم اخبار و معضلات و من جمله خودکشی ها مربوط به طبقات زیرین جامعه ماست .مصداق بارز ان کودکی که در اهواز به دلیل فروش دوچرخه و گوشی هوشمند خود توسط مادرش جهت پرداخت اجاره خانه خودکشی کرد.و نیز فقر مالی باعث بروز بحرانهای دیگری همچون اعتیاد والدین و عدم مراقبت پذیری درست و باعث طرد کودک شدهو مهمترین عامل زیستی که همان دوست داشتن است را از وی دریغ میشود . فقر موجب فقر فرهنگی و عدم دسترسی خانواده به امکانات بهداشتی و مراقبتی و روانی میشود و یکی از موثر ترین عوامل حودکشی را میتوان به فقرنسبت داد.در زمینه فقر یکی از تاسف برانگیز ترین داستانها اینست که با توجه به درامد هنگفت کشور در ازای فروش نفت و دیگرمنابع مالی که ثروت باد اورده ای را نصیب دولت و سیستم مستقر کرده دولت بجای افزایش زفاه اجتماعی و توجه به اقشار ضعیف جامعه و استفاده درست از منابع ملت و ملی منایع مورد نظر را در راستای نیل به اهداف سیاسی گروهی حاکم در اقلیت نموده که برهمگان روشن است منجمله در سالهای گذشته سیاست حضور غیر قانونی و سلطبه طلبانه ایران در کشورهمسایه بوده که مستلزم صرف هزینه های فراوان شامل میلیاردها دلار از اموال ملی بوده در صورتیکه با مصرف همان منابع در کشور میتوانست جان هزاران کودک و نوجوان ایرانی را نجات داده و هدر رفت منابع جلوگیر نماید . میتوان دولت جمهوری اسلامی را بزرگترین عامل خوددکشی  کودکان ایرانی به حساب اورد .

۴-ازدواج کودکان

در زمانهایی نه چندان دور باور عموم جامعه براین بود که میبایست دختران در سنین پایین خانه پدر را ترک گفته و ازدواج نمایند که خوشبختانه با رشد فرهنگ عمومی در این زمینه و چند قانون وضع شده که هیچ کدام از انها قوانین کاملی در برخورد با این پدیده زشت اجتماعی نیستند هنوز هم اخباری در این موارد بگوش میرسدگفته پیداست کودکی که هنوز در گیر طی کردن دوران شیرین کودکی خویش است ناگهان خود را در برابر گاها فردی با 20 الی 30 سال تفاوت سنی میابد که مواجهه کودک با مشکلات و رفتارهای دوران ازدواج موجب سرخوردگی و لطمات شدید جسمی و روحی شده و میتواند یکی از عوامل در خودکشی کودکان را ازدواج کودک نامیددکی که هنوز محتاج مهر و محبت والدین خود است و هیچ گونه امادگی جهت ابراز علاقه و محبت به کس دیگری ندارد به ناگاه از وی انتظار برخورد با شوهر و یا همسر خود بعنوان فردی بالغ میرود که چون کودک از درک مسایل عاجز است زمینه های شکل گیری احساس پوچی افسردگی و در نهایت خودکشی در وی شکل میگیرد و چه راهی بهتر از برای فرار از موقعیت که ناخواسته و به اجبار والدین در ان قرار گرفته.میزان نابرابری درامدی و صنعتی شدن که منجر به پیدایش جامعه فقیر ایرانی شده رابطه معنا داری با امار خودکشی در ایران بدست میده.در جامعه نو گرای امروزی فقر مولد تضادهای اجتماعی است فقر موجب احساس نابرابری اجتماعی شده و به طبع ان روحیه کودک ضعیف ومنزوی شده و نتیجه ای جز گسست اجتماع نداشته و فردی که از اجتماع بریده بهترین دلیل را برای خودکشی دارد

۵-بیکاری

یکی از مهمترین وموثرترین گزینخ های اثرگذار در در خودکشی کودکان بیکاری والدین میباشد نابرابری درامدی . مهاجرت .و اختلافات خانوادگی که هر کدام تاثیراتی وحشتناک و بسیار بیشتر از توان و شعور اجتماعی کودک دارد را نیز نباید فراموش نمود

.با توجه به ضعف شدید امار قابل اتکا و سیاست عدم افشای معضلات اجتماعی در رسانه های ایران و نیز تیغ بران سانسور و نیز عدم انعکاس موارد بخصوص خودکشی کودکان که بازتابهای فراوانی در جامعه خواهد داشت و نیز درج موارد گزینشی اخبار نمیتوان به امار درستی در این زمینه دست یافت مگر جستجو ئر سایتها و و رسانه هایی که اقدام به درج اخبار این چنینی میکنند که طبعتا با توجه به این که سیاست دولت جلوگیری از درج چنین اخباری است بسیار ساده و راحت دولت ها با یک تکذیب ساده و در موارد حاد توقیف رسانه موجبات عدم دسترسی را فراهم نموده اندو نیز توجه به این مساله که اکثر کنشگران قابل اعتماد در زمینه های اجتماعی ایران در خارج از کشور قرار دارند و تا بحال متاسفانه شاهد برگزاری هیچ و یا معدود سمینار و گردهمایی در این زمینه بوده ایم . با کمال تاسف میتوان خودکشی کودکان و امار انرا یکی از نقاط بسیار کور و مبهم در معضلات اجتماعی ایران به شمار اورد . که همین امر موجب توجه بیشتر علاقمندان و صاحب نظران را خواستار است.

 

 

 

 

مهرانگیز دولتشاهی؛ اولین زنی که در ایران سفیر شد

پرویز نیکنام

چند هفته قبل، وزارت خارجه به ما دستور داده بود که عکس‌ها را جمع بکنید و یک جای امنی بگذارید چون این‌ها هرجا می‌ریختند، اول کاری که می‌کردند، عکس‌ها را خرد می‌کردند و از بین می‌بردند. دفعه‌ی اول هم که آمده بودند، همین کار را کردند. ما هم این‌ها را جمع کرده بودیم. این‌ها آمدند، همچین تعجب می‌کردند می‌دیدند [عکس‌ها] نیست. بعد گفتند شما عکس خمینی را ندارید، عکس آیت‌الله را ندارید؟ گفتم نه نداریم، می‌خواستید بیاورید برایمان. گفتند می‌آوریم برایتان… . فردایش، یک دانه عکس خمینی را آوردند، خودشان زدند به دیوار با پونز.

سه روز پیش از ورود آیت‌الله خمینی به تهران در ۱۲ بهمن سال ۱۳۵۷، «شانزده‌هفده نفر» برای دومین بار وارد سفارت ایران در دانمارک شدند. مهرانگیز دولتشاهی اولین زن سفیر ایران که دفعه‌ی اولِ ورود این گروه انقلابی در ۲۳ آذر، در سفر بود، می‌گوید:

این هم‌وطنان وقتی که می‌آمدند، با یک خشونتی وارد می‌شدند، می‌ریختند و همه‌جا را می‌شکستند؛ چراغ‌ها را می‌شکستند؛ تلفن‌ها را خراب می‌کردند؛ عکس‌ها را، به‌خصوص عکس‌های شاه و ملکه و این‌ها، همه را خرد می‌کردند؛ سعی می‌کردند پرونده‌ها را بریزند بیرون و به هم بریزند؛ کتک می‌زدند اعضای سفارت را.

مهاجمان سفارت، به‌گفته‌ی خانم دولتشاهی، چند خواسته داشتند: یکی اینکه می‌خواستند با نوفل‌لوشاتو تماس بگیرند؛ دیگر اینکه سفارت اعلام جمهوری اسلامی کند؛ و اینکه اعضای سفارت به پرونده‌ها دست نزنند. اعتراضشان هم این بود که چرا پلیس خبر کرده‌اند.

خانم دولتشاهی تعریف می‌کند:

[با شماره‌ای که] آن‌ها دادند، با نوفل‌لوشاتو تماس گرفتم و آقای ابراهیم یزدی که ــ در دولت مهدی بازرگان وزیر خارجه شد ــ پشت خط بود، گفتم: «این‌ها سه تا حرف می‌زنند… یکی اینکه می‌گویند پرونده و این‌ها دست نخورد. این مسلم است، این وظیفه‌‌ی هر سفیری است… . گفتم این‌ها می‌گویند که جمهوری اسلامی اعلام بکنیم. این کار مسخره‌ای است که یک سفیر اعلام بکند… . یکی هم آن قضیه‌ی کاغذ و پرونده است که آن‌هم تحصیل حاصل است. یکی هم اینکه می‌گویند پلیس چرا آمده. تقصیر خودشان بود. اگر این‌جوری نمی‌آمدند، پلیس هم این‌جوری نمی‌آمد. تازه ما مانع شدیم که پلیس این‌ها را بگیرد.»

این آخرین مأموریت رسمی مهرانگیز دولتشاهی بود که بیشتر از سی سال به فعالیت‌های اجتماعی و به‌خصوص در زمینه‌ی حقوق زنان مشغول بود. مهرانگیز دولتشاهی جزو اولین زنانی بود که وارد مجلس شد و سه دوره نماینده‌ی مجلس بود. او در سال ۱۳۵۴ به‌عنوان اولین زن سفیر ایران به دانمارک رفت و تا زمان انقلاب ۱۳۵۷ در این سِمت بود.

از کودکی تا دانشگاه مهرانگیز دولتشاهی، دختر محمدعلی‌میرزا دولتشاهی معروف به مشکوه‌الدوله و وزیر پست و تلگراف در دوره‌ی رضاشاه، و دختر اخترالملوک هدایت، و خواهرزاده‌ی صادق هدایت، نویسنده‌ی معروف، است.

مهرانگیز در ۲۲ آذر ۱۲۹۸ وقتی پدرش مأمور دولت در اصفهان بود، در آن شهر متولد شد و بعد از حدود دو سال و با پایان مأموریت پدرش، به تهران آمد. خودش در گفت‌وگو با شاهرخ مسکوب در تاریخ شفاهی ایران در هاروارد می‌گوید:خانواده‌ی هدایت با وجود اینکه خیلی خانواده‌ی [اهل] علم و کمال بودند و خودشان پایه‌گذاران وزارت علوم و وزارت آموزش در ایران بودند و پسرهایشان را بهترین تحصیلات داده بودند، درباره‌ی دخترهایشان خیلی کوتاهی می‌کردند. خیلی نسبت به دختر متعصب بودند و به همین دلیل، مادر من و خاله‌ام که اول این‌ها را می‌فرستادند مدرسه، وقتی پدربزرگ آن‌ها می‌فهمد که این‌ها مدرسه می‌روند، می‌گوید: «وای آبرویم رفت. شما دو تا دختر را هر روز می‌فرستید توی کوچه؟ نفرستید.» درنتیجه معلمِ آخوند می‌آوردند توی خانه که به آن‌ها درس بدهد.او در تهران به کودکستان رفت که گویا اولین کودکستان تهران بوده. او دراین‌باره می‌گوید:

من پنج‌ساله بودم که پدرم به من الفبای فارسی یاد داد که هنوز کودکستان هم می‌رفتم. بعد که کودکستان به هم خورد، یک معلم سرخانه برای ما آوردند، یک شیخ اسماعیلی بود. آن هم عمامه‌ای بود… . این بیشتر فارسی و گلستان درس داده بود، ریاضی کمتر… . یواش‌یواش پدرم تصمیم گرفت که ما را بگذارد مدرسه.

بعد از آن، به‌گفته‌ی خانم دولتشاهی، «[در سال ۱۳۰۴ خانواده] تصمیم گرفتند که ما را بگذارند مدرسه‌ی زرتشتی‌ها. آن موقع درواقع سه ‌تا مدرسه‌ی خیلی خوب دخترانه بود: یکی ژاندارک بود، یکی آمریکایی، یکی هم مدرسه‌ی زرتشتی‌ها.»

مدرسه‌ی زرتشتی‌ها از تازه‌واردها امتحان می‌گرفت و هر دانش‌آموز بر اساس دانش فارسی و ریاضی تعیین سطح می‌شد. مدیران مدرسه مهرانگیز را در کلاس دوم ثبت‌نام کردند. او می‌گوید:

در مدرسه‌ی زرتشتی به زبان فارسی خیلی اهمیت می‌دادند. شاید هم برای خاطر این بود که پدرم ما را آن مدرسه‌ی فرنگی‌ها نگذاشت و اینجا گذاشت. یکی از چیزهای خوبی که این اختصاص داشت به مدرسه‌ی زرتشتی، شاهنامه بود. جزوه‌های کوچکی بود از شاهنامه… . ما از کلاس چهارم به بعد می‌خواندیم، حفظ می‌کردیم این‌ها را. مدرسه‌های دیگر [این‌طور] نبود، این‌ها خارج از برنامه بود… . مثلاً یک مقداری ما با مذهب زرتشتی آشنا می‌شدیم آنجا. یک کتابی بود آینه‌ی آیین مزده یسنی که این را ما توی مدرسه می‌خواندیم… . قرآن و شرعیاتمان هم به جای خود بود.محدودیت‌ها و قیدوبندهای اجتماعی در اوایل قرنِ پیش کمابیش در خاطرات مهرانگیز دولتشاهی به چشم می‌خورد. او در گفت‌وگو با بنیاد مطالعات ایران می‌گوید:

چون وقتی ما بچه بودیم، پدر من خیلی عقیده نداشت که زود سر ما چادر بکنند و مدتی برایمان چادر تهیه نکرده بودند. بس‌که توی خیابان زن‌ها فحش می‌دانند و بد می‌گفتند… . به‌ناچار، یک دانه چادر مادرم را دو تا کردند، برای من و خواهرم. اصلاً پدرم خوشش نمی‌آمد که ما چادر داشته باشیم توی خانه. بین قوم‌وخویش‌هایی که ظاهراً نامحرم‌اند، مثل پسرعمو و این‌ها، ما اصلاً چادر سر نمی‌کردیم.

خانم دولتشاهی در سال ۱۳۱۳ دیپلم گرفت اما در مدرسه‌ی دخترانه در کلاس یازدهم دیپلم می‌دادند و او دوباره به مدرسه‌ی آمریکایی‌ها رفت و سال ۱۳۱۵ کلاس دوازدهم را گذراند و دیپلم گرفت. خودش می‌گوید: «[در همین مدرسه‌ی آمریکایی] میس دولتیل تشویق می‌کرد دخترها را که دیگر شروع بکنید چادرهایتان را بردارید، کلاه بگذارید… . گفتم کلاه سفارش دادم. کلاهم که حاضر شد، چادرم را برمی‌دارم.»

تلاش برای سفر به خارج

«من رفتم توی هیئت تحریریه‌ی روزنامه‌ی دموکرات ایران. بعد خوب، خوششان آمد که اینجا تشکیلات خوب چرخید و مرا به شورای عالی حزبی دعوت کردند که قریب چهل‌پنجاه نفری بودند و فقط یک زن آنجا بود که من بودم.» پیش از آنکه دیپلم بگیرد، به پدرش می‌گفت: «باید مرا بفرستی اروپا.» در آن زمان مدرسه‌ی طب و مدرسه‌ی حقوق در ایران وجود داشت اما دخترها نمی‌توانستند در آنجا تحصیل کنند و مهرانگیز می‌خواست درس بخواند. پدرش هم می‌گفت: «من حرفی ندارم که تو را بفرستم، تا آنجایی که بتوانم.»

در همین زمان، پدرش که ۴۵ سال بیشتر نداشت، سکته کرد و مُرد: «پدرم در ۲۷ تیر ۱۳۱۳، فوت کرد که همان سر کارش در وزارت پست و تلگراف سکته کرد و ما دیگر او را ندیدیم.»

با مرگ پدر، پدربزرگش قیّم آن‌ها شد که مردی متعصب و سخت‌گیر بود و مهرانگیز می‌دانست که راضی‌کردنش برای سفر به اروپا بسیار دشوار است. پدربزرگش می‌گفت: «این دخترها حالا بزرگ هستند و نزدیک شوهرکردنشان است. قیم ما بود آخه، من هم پولشان را نمی‌خواهم خرج بیخودی بکنم. و اصلاً اروپا برود چه‌کار کند.»

در همین زمان یکی از پسرعموهایش به‌همراه همسرش مأموریتی به اروپا داشت و قرار بود به آلمان بروند. «[در همین زمان] دایی‌ام، محمودخان، کمک کرد و پدربزرگم را راضی کردند که من برای شش ماه به اروپا بروم که یک دنیایی ببینم و یک اروپایی ببینم. حالا هم که آدم‌های خاطرجمعی می‌روند و با این‌ها می‌شود رفت.»

وقتی به برلن رفت، چند تا از هم‌کلاسی‌هایش نیز آنجا بودند و او شروع کرد به یادگرفتن زبان آلمانی که بعدش بتواند برود دانشگاه. نزدیک به یک سال آنجا بود که مادرش نامه‌ای با چنین مضمونی نوشت: «من اینجا زندگی را نمی‌توانم اداره کنم و با آقاجان هم نمی‌توانم کنار بیایم. سخت‌گیری به من می‌کند و تو باید بیایی.»

به تهران برگشت، به این امید که دوباره بتواند به آلمان برگردد و درس بخواند. او حالا دیگر هجده‌ساله بود. وقتی به تهران برگشت، با مهندس انصاری ازدواج کرد. شوهرش در آلمان تحصیل کرده بود و قرار بود برای تحویل‌گرفتن ماشین‌آلات کارخانه‌ی ذوب‌آهن کرج به آلمان برود. او دوباره به آلمان رفت. خودش می‌گوید: «[۱۱ فروردین سال ۱۳۱۸ بود که] ما وارد برلن شدیم، پنج ماه پیش از شروع جنگ».

تیم ایرانی که همسر خانم دولتشاهی هم عضو آن بود، به شهرهای مختلف می‌رفت که قسمت‌های مختلف ذوب‌آهن را می‌ساختند. قرار بود آن‌ها ضمن نظارت بر ساخت، تجهیزات را تحویل بگیرند و بعد از بسته‌بندی، به ایران بفرستند. مهرانگیز که می‌خواست در دانشگاه درس بخواند، رفت و ثبت‌نام کرد تا روزنامه‌نگاری بخواند. مدت کوتاهی بعد، یک روز صبح همسرش تلفن کرد و گفت: «آلمان به لهستان حمله کرد.»

مهرانگیز می‌گوید: «در آلمان خبری نبود و جنگ جاهای دیگر بود و ما مرتب اخبار اینجا و آنجا را یواشکی گوش می‌کردیم.»

بعد از شروع کلاس‌های دانشگاه، بمباران برلن هم شروع شد و روابط ایران و آلمان به هم خورد. متفقین ایران را اشغال کردند ولی بازگشت به ایران هم خطر داشت چون همان‌طور که خانم دولتشاهی می‌گوید: «[خبر رسیده بود که به ایران نیایید] چون در ایران، آلمان‌رفته‌ها را می‌گرفتند، انگلیس‌ها یا روس‌ها… پس ما مجبور شدیم تا آخر جنگ در آلمان بمانیم… .»با وجود وضعیت جنگی و بمباران، زن و شوهر در آلمان ماندند. «آلمان‌ها با ایرانی‌ها خیلی خوب رفتار می‌کردند. اصلاً بعد از آن‌هم که اعلان جنگ شده بود، می‌گفتند ما شما را دشمن خودمان نمی‌دانیم، شما دوست ما هستید.»

عضویت در حزب دموکرات

مهرانگیز بعد از هفت سال و پس از پایان جنگ جهانی دوم به ایران بازگشت. همسرش کارمند دولت بود و برای همین هم به کارش برگشت و رئیس اداره‌ی برق شد.

در همان زمان، قوام‌السلطنه حزب دموکرات ایران را تشکیل داده بود. خانم دولتشاهی تعریف می‌کند که آن‌ها تمایل داشتند او را ببینند و می‌گفتند: «ما تساوی حقوق زن و مرد داریم در حزب. من تعجب کردم این‌ها چطور به فکر تساوی حقوق زن و مرد هستند.»

آن‌ها می‌گفتند می‌خواهیم «یک تشکیلات زنان اینجا داشته باشیم» و خانم دولتشاهی از همین جا وارد حزب شد و به‌گفته‌ی خودش: «من رفتم توی هیئت تحریریه‌ی روزنامه‌ی دموکرات ایران. بعد خوب، خوششان آمد که اینجا تشکیلات خوب چرخید و مرا به شورای عالی حزبی دعوت کردند که قریب چهل‌پنجاه نفری بودند و فقط یک زن آنجا بود که من بودم.»

در روزنامه‌ی حزب دموکرات، «حسین مکی بود، حمید رهنما بود، عبدالرحمان فرامرزی بود، دکتر حسین پیرنیا بود، ارسنجانی بود، … همه آدم‌های سرشناس بودند».

در آن زمان حزب توده خیلی فعال بود و روزنامه‌ی مردم را منتشر می‌کرد: توده‌ای‌ها یک تشکیلاتی داشتند به نام تشکیلات زنان. برای این، من اینجا اسم را گذاشتم سازمان زنان. مال توده‌ای‌ها رسماً داخل تشکیلات خود حزب نبود، یک تشکیلاتی بود در کنار و جالب اینکه توی مرامنامه‌شان هم حقوق سیاسی زن نداشتند ولی ما داشتیم. البته بعد من یواش‌یواش فهمیدم که حزب دموکرات ایران اصلاً مرامنامه‌اش را و تشکیلاتش را جوری داده بودند که رودَست حزب توده بلند شوند.

در آن زمان قوام‌السلطنه، هم نخست‌وزیر بود و هم رهبر حزب دموکرات ایران. دولتشاهی می‌گوید: «در شورای عالی حزبی پنجاه نفر بودند که من هم آنجا عضو بودم ولیکن کمیته‌ی مرکزی خوب طبعاً عده‌‌ی محدودتری داشت.»

در کنار فعالیت در حزب، دولتشاهی به‌دنبال ایجاد نهاد و سازمانی برای زنان بود که متوجه شد حزبی به نام حزب زنان وجود دارد و برای حقوق سیاسی و اجتماعی زنان فعالیت می‌کند و هاجر تربیت، صفیه فیروز و فاطمه سیاح عضو آن هستند.

او سعی کرد که جمعیت خیریه‌ای با همکاری شهرداری به وجود بیاورد که نامش شد «انجمن معاونت زنان شهر تهران». «ما در مؤسسات شهرداری جمع می‌شدیم و برای مؤسسات شهرداری کار می‌کردیم، برای بهترشدن وضع آن‌ها.»

دو سال بعد، خانم دولتشاهی دوباره تصمیم گرفت به آلمان برود تا پایان‌نامه‌اش، «تحول روزنامه‌نگاری از نظر مذهبی-سیاسی در ایران و پیدایش روزنامه‌های آزاد درنتیجه‌ی انقلاب مشروطیت»، را تمام کند.

بنگاه عمران و آشنایی با مشکلات زنان روستایی سفر اول او به آلمان یک سال، سفر دوم هفت سال و سفر سومش تقریباً چهار طول کشید و دوباره با پایان تحصیل در سال ۱۳۳۲ به ایران بازگشت. او همان روزهای اول آمدنش به تهران، وارد بنگاه عمران کشور شد.

در اواخر سال ۱۳۳۴ دو اداره‌ی آموزش و اداره‌ی اجتماعی را با هم ادغام کردند و خانم دولتشاهی هم رئیس «اداره‌ی آموزش اجتماعی» شد. اما مردانی که از وزارتخانه‌های دیگر در بنگاه عمران کار می‌کردند، حاضر نبودند با او کار کنند و می‌گفتند: «ما زیردست یک زن کار نمی‌کنیم.»

در آن زمان یک برنامه‌ی همکاری بین ایران و برنامه‌ی اصل چهار آمریکا شروع شده بود که بنگاه عمران بخشی از آن بود. این بنگاه در کارهای روستایی فعال بود و هدفش این بود که روستاها با روش‌های جدید کشاورزی و استفاده از آب آَشنا شوند. علاوه بر این، بنگاه در کارهای بهداشتی نیز به روستاییان کمک می‌کرد. دولتشاهی می‌گوید: «من شروع کردم یک مقدار پروژه بدهم؛ به‌طورکلی برای کارهای دِه، نه مخصوص زنان.» در این دوره دولتشاهی با روستاها بیشتر آشنا شد و در اواخر سال ۱۳۳۴ دو اداره‌ی آموزش و اداره‌ی اجتماعی را با هم ادغام کردند و خانم دولتشاهی هم رئیس «اداره‌ی آموزش اجتماعی» شد. اما مردانی که از وزارتخانه‌های دیگر در بنگاه عمران کار می‌کردند، حاضر نبودند با او کار کنند و می‌گفتند: «ما زیردست یک زن کار نمی‌کنیم.»

البته مدیرش از او دفاع کرد و به معترضان گفت که او در این زمینه تخصص دارد و اگر شما نمی‌خواهید با او کار کنید، برگردید به وزارتخانه‌هایی که از آنجا آمده‌اید. خودش می‌گوید: «شاید اگر من یک آقای دولتشاهی بودم، با آن سوابق و آن معلومات، زودتر جدی گرفته بودند و پروژه‌هایم را کار انداخته بودند.»

تأسیس جمعیت راه نو  کار در بنگاه عمران دست‌وپای خانم دولتشاهی را بسته بود. او می‌گوید: «چون‌که نمی‌توانستم فعالیت زنان را نداشته باشم، با چند نفر از خانم‌های روشنفکر و تحصیل‌کرده و این‌ها صحبت کردیم و جمیعت “راه نو” را تأسیس کردیم.»

بعد از انقلاب مشروطه فعالیت‌های زنان گسترش یافته بود. «ما دیدیم که خوب، تشکیلاتی که از پیش در ایران بوده، از لحاظ زنان خوب است، خیلی کارها کردند. ولیکن ما حس می‌کردیم که یک نیروی جدیدِ یک‌خرده جوان‌تر با تحصیلات مدرن‌تر لازم است که توی کار بیاید.»

با این ایده چند نفر از خانم‌ها را به خانه‌اش دعوت کرد تا اینکه در روز ۳۰ فروردین ۱۳۳۴ جمعیت «راه نو» با حضور سعیده زنجانی، مهری صادقی‌نژاد، پروین خانلری، فروغ شهاب، شکوه ریاضی، قمر آریا، مهری آهی و پریچهر حکمت تأسیس شد. فعالیت جمعیت راه نو خیلی زود گسترش یافت و بعد از هفت‌هشت ماه تعدادشان به هفتاد نفر رسید. «ولی بعد، به‌زودی در حدود هفتصد نفر شدیم. این خودش در ایران خیلی بود.»

در آن زمان سازمان‌های دیگری نظیر سازمان بانوان یهود، سازمان زنان زرتشتی، سازمان‌های مرتبط با ارامنه فعالیت داشتند و علاوه بر این نیز چند سازمان تخصصی هم بود مثل سازمان بانوان پزشک، سازمان پرستاران، سازمان ماماها و… . اعضای این سازمان‌ها عضو جمعیت راه نو نیز بودند چون به‌گفته‌ی خانم دولتشاهی این سازمان عام‌تر بود و همچنین: هدف اصلی‌مان حقوق زن بود و عقیده داشتیم ما جمعیت خیریه نیستیم. یک مقدار کارهای اجتماعی می‌کردیم… . این فعالیت‌ها از دو نظر اهمیت داشت: یکی اینکه این خانم‌ها خودشان به خودشان امیدوار بشوند و تشخیص بدهند که می‌توانند کارهایی بکنند…؛ یک جنبه‌‌ی دیگرش هم اینکه اجتماع ببیند که این خانم‌ها می‌توانند مؤثر باشند و کاری انجام بدهند. جمعیت راه نو عضو مرد هم داشت ولی مردها حق نداشتند در هیئت‌مدیره باشند، «برای اینکه هم منعکس می‌شد که زن‌ها خودشان نمی‌توانند اداره کنند؛ تازه جمعیت زنان هم که تشکیل می‌دهند، باید مرد برود توی هیئت‌مدیره‌شان».

جمعیت راه نو دارای کمیسیون‌های متعددی بود. به‌گفته‌ی خانم دولتشاهی:

[برای آشنایی اعضا] یک سری هم اطلاعات برایشان می‌گذاشتیم. مثلاً راجع به قانون اساسی. چند جلسه راجع به قانون اساسی صحبت می‌کردیم. من برای عید سال ۱۳۳۵ دیدم بیشتر خانم‌های ما قانون اساسی را نخوانده‌اند. یک جزوه‌های کوچولویی بود، یکی یک تومان آن زمان. من یادم است که هفتاد تا از این خریدم و عیدی به آن‌ها دادم. گفتم به‌شرطی که بخوانید و بعد صحبت بکنیم. یا قانون مدنی، خوب خیلی‌ها نمی‌دانستند. ما از قانون مدنی یک استخراجی کردیم، تمام مواد قانون که ارتباط پیدا می‌کرد به خانواده و زن و بچه. ما این‌ها را فتوکپی کردیم.

جمعیت راه نو تلاش می‌کرد که تصویر دقیق‌تری از وضعیت زنان ارائه کند. خانم دولتشاهی می‌گوید: «سعی نمی‌کردیم که مردم را تحریک بکنیم به اینکه حالا بلند شوید و داد بزنید… . این یک وضعی است [که] مال چند قرن است. منتها ما باید با مذاکره و صحبت و بحث سعی بکنیم که این آقایان را راضی بکنیم و آن‌ها متوجه بشوند که این‌ها بد است.»

قانون حمایت از خانواده جمعیت راه نو از همان ابتدای فعالیتش توجه ویژه‌ای به قوانین مربوط به خانواده داشت و با دعوت از صاحب‌نظران، قضات و وکلا، وضعیت زنان را در قوانین بررسی می‌کرد. خانم دولتشاهی می‌گوید: «خودمان می‌دانستیم که آن قوانینی که اصلاحش از همه واجب‌تر است، قوانین مربوط به خانواده، مخصوصاً مربوط به طلاق، است. حالا بعضی از چیزهای دیگر قابل‌تحمل بود.»

دعوت از قضات و وکلا برای این بود که جمعیت بتواند راه‌حل درستی برای اصلاح برخی قوانین پیدا کند. «چه‌جور می‌شود اصلاح کرد که با قوانین تطبیق بکند، با موازین مذهب تطبیق بکند. که ما احساس می‌کردیم اگر این کار را ما با همکاری آقایان بکنیم، یک عده همکار موافق ما در دستگاه‌های دادگستری مملکت خواهیم داشت.»

به‌گفته‌ی خانم دولتشاهی:[جمعیت راه نو سعی می‌کرد روشن کند که] منظورمان این نیست که زنان بتوانند فوری طلاق بگیرند. ما می‌خواهیم که بر یک اساس و پایه‌ی صحیحی باشد، یک مرجعی باشد که رسیدگی بکند چه زن، چه مرد تقاضای طلاق را به آنجا بدهند و بعد از رسیدگی، مثلاً وضع بچه به‌خصوص روشن شود.

این طرح در اواخر مجلس بیست‌ویکم در سال ۱۳۴۶ در مجلس تصویب شد. البته پیش از آن، به‌گفته‌ی خانم دولتشاهی، یک بار طرحی از سوی مهرانگیز منوچهریان در مجلس سنا مطرح شد که جنجال آفرید و اعتراض برخی روحانیان و معتصبان را برانگیخت.

به‌گفته‌ی خانم دولتشاهی، فردای آن روز خانم شوکت ملک جهانبانی در سخنرانی قبل از دستور مجلس گفت: «ما چیزی غیر از همان چیزی که موازین اسلام است، نمی‌خواهیم.»

علاوه بر این، مهرانگیز دولتشاهی می‌گوید:

آقای هویدا یک کاری هم کرد. با دو تا از آخوندها مشورت کردند که یکی سنگلجی بود و یکی عصار که از آن‌ها هم نظر خواست و آن‌ها هم گفتند این‌ها هیچ‌کدامش مخالف مذهب نیست، فقط جوری بکنید که دادگاه رأساً طلاق را ندهد. دادگاه موافقت بکند و مرد طلاق را بدهد چون از نظر اسلام طلاق با مرد است. گفتیم خیلی خوب. این‌ها را هم همین‌جور توی لایحه گنجاندند. جمعیت راه نو در طول فعالیتش سعی کرد یک کانون خدمات راه بیندازد که در آن، کلاس‌های آموزشی، بهداشتی، تربیت بچه و آشپزی برگزار می‌شد.

بچه‌های ما سلامت‌تر شدند، تمیزتر شدند؛ یعنی به‌تدریج. این‌هم در جای خودش اثر گذاشته بود که با حرف نمی‌شود به مردها گفت که زن و مرد یکی هستند؛ مردی که از چند قرن به مغزش رفته که زن غیر از مرد است، زنی گفتند و مردی گفتند. یا خیلی که باشد، زن نصف مرد است. او باید لمس بکند که زن هم یک چیزی است تا برایش ارزش قائل شود.

برگزاری نمایشگاه زنان

در سال ۱۳۳۹ اعضای جمعیت راه نو تصمیم گرفتند نمایشگاهی از فعالیت‌های زنان در تهران برگزار کنند.

خانم دولتشاهی سال‌ها در کنفرانس شورای بین‌المللی حضور داشت و در آنجا عضو کمیسیون حقوقی بود. وقتی سازمان زنان ایران به عضویت شورای بین‌المللی درآمد، خانم دولتشاهی در سال ۱۹۷۳ در وین به ریاست شورای بین‌المللی رسید.

ما به این فکر افتادیم که یک نمایشگاهی ترتیب بدهیم که فعالیت زن را از قدیم و جدید نشان بدهد، به دو صورت: یکی فعالیت زن ایرانی را که چه کارها اصلاً در اجتماع می‌کرده و حالا چه برای خودمان و چه برای خارجی‌ها. برای اینکه خارجی‌ها هی فکر می‌کنند زن توی چادر بوده است و توی خانه است… . برای خود ایرانی‌ها هم، همیشه می‌گفتند زن که کاری نمی‌کند. حتی خیلی‌ها تمام کاری که زن از صبح تا شب در خانه و خانواده می‌کند به آن توجه ندارند و مَرده از بیرون می‌آید، می‌گوید من بیرون بودم، کار کردم، تو که کار نمی‌کنی، تو تمام روز توی خانه بودی… . و کارهایی هم که… زن‌های خارجی در کشورهای خودشان می‌کنند، ما به ایرانی‌ها نشان بدهیم.

هدف این بود که نمایشگاه نشان بدهد که زنان در ایران چه کارهایی می‌کنند و زنان دیگر کشورها چه فعالیت‌هایی دارند. در این نمایشگاه که در دانشکده‌ی فنی دانشگاه تهران در امیرآباد برگزار شد، 33 کشور حضور داشتند. خانم دولتشاهی می‌گوید: «به‌هرحال، این یکی از بزرگ‌ترین موفقیت‌های ما بود. آن موقع جمعیت “راه نو” عضو اتحادیه‌ی بین‌المللی بود.»

جمعیت راه نو به جایی وابسته نبود و هزینه‌هایش را از طریق حق عضویت و «گاردن‌پارتی» درمی‌آورد: «ما یک پول‌هایی هم از گاردن‌پارتی درمی‌آوردیم. سالی یک دفعه گاردن‌پارتی می‌دادیم که مخارج این جمعیت را دربیاوریم. از آن‌هم یک مقدار بود. این‌ها را گذاشته بودیم توی بانک و از بهره‌‌ی آن برای جمعیت استفاده می‌کردیم، علاوه بر حق عضویتی که خانم‌ها می‌دادند.»

حق عضویت در جمعیت راه نو، نفری پنج تومان بود. عایدی انجمن در هر سال، به‌گفته‌ی خانم دولتشاهی، ۲۵هزار تومان بود.

جمعیت‌های دیگری که در زمینه‌ی زنان فعالیت می‌کردند، کار سیاسی نمی‌کردند و تنها در کارهای اجتماعی مشارکت داشتند. اما آن‌طور که خانم دولتشاهی می‌گوید: «از لحاظ کارهای اجتماعی با همدیگر همکاری داشتیم ولی بالاخره در باطن، این‌ها هم حامی ‌ما بودند. فرض کنید که سازمان بانوان یهود اسم حقوق زن را نمی‌آورد ولی ما می‌آوردیم اما با همدیگر همکاری داشتیم. این مقدمه‌ی همکاری‌ جمعیت‌های زنان شد.»

بعد از تشکیل جمعیت راه نو، جشن ۱۷ دی که خانم دولتشاهی آن را «روز چادربرداری» می‌نامد، چند سالی بود برگزار نمی‌شد.

بعد از ۱۳۳۴ و یک مشت آخوندبازی و این‌ها که شده بود، دیگر ترسیده بودند و ۱۷ دی را [جشن] نمی‌گرفتند. آن سال ما تصمیم گرفتیم که جشن ۱۷ دی را بگیریم. هی بعضی می‌گفتند مواظب باشید که اوباش می‌ریزند آنجا، نمی‌دانم سنگ می‌اندازند، فلان و این‌ها. ما گفتیم نه و اصلاً معرفی جمعیت راه نو توی اجتماع با جشن ۱۷ دی [شروع] شد.

همیشه این نگرانی از سوی حکومت وجود داشت که نهادهایی نظیر راه نو از کنترل خارج شوند. به همین خاطر، دائم به مدیران جمعیت تذکر داده می‌شد. خانم دولتشاهی می‌گوید: «رفتم پیش آقای تیمور بختیار، برای اینکه گفته بودند یک تغییراتی در اساسنامه‌تان بدهید؛ بنویسید ما سیاسی نیستیم، فلان و این حرف‌ها. ما گفتیم که یعنی چه؟ ما وقتی می‌گوییم حق رأی می‌خواهیم، یعنی که وارد سیاست می‌خواهیم باشیم.» بعد از آن، با ادغام چند تشکل زنان، شورای عالی جمعیت‌های زنان در سال ۱۳۳۸ با نظر اشرف پهلوی تشکیل شد. «انصافاً من باید بگویم که اگر حمایت والاحضرت و شورای عالی نبود در فرستادن من به تمام جلسات شورای بین‌المللی، هیچ‌وقت من به مرحله‌ای در شورای بین‌المللی نمی‌رسیدم که بتوانم رئیس شورای بین‌المللی زنان بشوم.»

در سال ۱۳۴۵ کنفرانس شورای عالی بین‌المللی در ایران برگزار شد و «موفقیت بزرگی بود. خانم‌های ایرانی به‌قدری لیاقت از خودشان نشان دادند در اداره‌ی این کنفرانس و همه‌ی تشکیلاتش و این‌ها، که هنوز دوستان ما و دوستان بین‌المللی ما صحبت آن را می‌کنند.»

اولین رأی زنان در زمان تصویب قانون اصلاحات ارضی که حسن ارسنجانی، وزیر کشاورزی، پیگیر آن بود، یک بار اعلام کرد که زن و شوهری که ملک دارند، فقط یک نفر می‌تواند شش دانگ ملک را برای خودش نگه دارد. «زن‌ها صدایشان درآمده بود. می‌گفتند طبعاً مردها حاضر نیستند ملک خودشان را بدهند و ما را بگذارند و ما این ارث پدری‌مان است یا مال مهریه‌مان است. چرا باید این‌قدر به زن‌ها ظلم شود؟» مهرانگیز دولتشاهی با شنیدن اعتراض این گروه از زنان، به دفاع از آنان پرداخت. او می‌گوید: «به مقامات گفتیم که مرد هر لحظه می‌تواند زنش را طلاق بدهد و این ملک هم که از دستش با قانون خارج می‌شود، این زن بعد از طلاق چیزی ندارد و راهی خیابان می‌شود.» در همین زمان، زنان تصمیم می‌گیرند تا در روز رفراندوم برای اصلاحات ارضی بروند و رأی بدهند اما «اعلام شده بود که کسانی می‌توانند در رفراندوم شرکت بکنند که حق رأی در مجلس دارند؛ یعنی زن‌ها نمی‌توانستند در اینجا شرکت بکنند. ما شروع کردیم به فعالیت و اعتراض از چند هفته پیش.» روز ۱۷ دی گروهی از زنان عضو جمعیت به آرامگاه رضاشاه رفتند و گل گذاشتند و بعد رفتند در نخست‌وزیری. در آن زمان، اسدالله عَلَم نخست‌وزیر بود. خانم دولتشاهی توضیح می‌دهد:

ما حدود سیصد، سیصدوپنجاه نفری بودیم که آمدیم توی نخست‌وزیری و گفتیم می‌خواهیم نخست‌وزیر را ببینم. اول گفتند نخست‌وزیر نیست ولی بالاخره نخست‌وزیر آمد و ما حرف‌هایمان را زدیم و گفتیم چرا نمی‌گذارید ما رأی بدهیم؟ این حق ماست. گفت خیلی خوب، من مطالعه می‌کنم و با هیئت دولت مشورت می‌کنم که ببینیم چه‌کار می‌شود کرد.

بعد از آن، سازمان امنیت تهران با خانم دولتشاهی تماس گرفت که این چه‌کاری است که شما می‌کنید. خانم دولتشاهی هم در جواب گفته بود: «آقا فعالیتمان چیز پنهانی‌ای نیست، همین‌هاست که علنی است و ما داریم تقلا می‌کنیم برای اینکه برای رفراندوم رأی بدهیم.»

اما کار همین جا تمام نشد و چند بار دیگر اعضای جمعیت راه نو اقداماتی کردند تا صدایشان را به گوش مقامات برسانند. یک بار که حسن ارسنجانی، وزیر کشاورزی، درباره‌ی اصلاحات ارضی در تلویزیون مصاحبه داشت، شش نفر از اعضای انجمن راه نو تصمیم گرفتند که بروند در تلویزیون. به‌گفته‌ی دولتشاهی: «یقه‌ی ارسنجانی را بگیریم که ما فردا باید رأی بدهیم.» در آن مصاحبه به اعضای جمعیت راه نو فرصت داده شد تا حرفشان را بزنند. خانم دولتشاهی می‌گوید:

[ما گفتیم] چرا ما نباید رأی بدهیم؟ مگر ما مردم این مملکت نیستیم و [در بین] همان روستایی‌هایی که این‌همه زحمت می‌کشند تو دهات که الان می‌گویند باید صاحب زمین بشوند، بیشتر زحمت‌ها روی دوش زن‌هاست و… . او (ارسنجانی) گفت بله، روستایی‌ها که خیلی زحمت می‌کشند، واقعاً حقشان است که رأی داشته باشند… . امشب با دولت صحبت می‌کنیم. و این یعنی صبح، دیگر ما حق رأی داریم.

صبح روز رأی‌گیری، به‌گفته‌ی دولتشاهی، اعلان کردند که زن‌ها هم رأی می‌دهند. ولی صندوق‌های جداگانه آماده کرده بودند تا زن‌ها رأی بدهند. جلوتر نمی‌خواستند اعلان بکنند، می‌خواستند دم آخر این کار را بکنند زیرا در تهران حسابی صندوق‌ها آماده بود. گفتند این‌قدر میلیون رأیِ مردها بود و سیصدوشصت‌وچندهزار هم رأی زن‌ها. خوب، این یعنی رأی‌ها را شمردند. بعد از آن، در یک کنفرانس اقتصادی که در سالن مجلس سنا برگزار می‌شد، شاه گفت: «باید زن‌ها حق رأی داشته باشند و این ننگ را هم از دامن اجتماع ایران، این آخرین ننگ را هم، پاک بکنیم.»

تشکیل سازمان زنان در سال ۱۳۴۵ تشکل دیگری با نظر اشرف پهلوی تأسیس شد و «آمدند و یک عده‌ی جدیدی را جمع کردند و سازمان زنان ایران را درست کردند». او سی سال بعد از انقلاب در ۲۹ مهر ۱۳۸۷ در حالی در پاریس درگذشت که حکومت جمهوری اسلامی با وجود محدودیت‌هایی که برای زنان ایجاد کرده بود، نتوانست بخشی از میراث او و هم‌عصرانش همانند حق رأی زنان را از جامعه‌ی ایرانی بگیرد.

قرار بر این شد که جمعیت‌ها شعبه‌های شهرستان‌ها را منحل و در سازمان زنان ادغام کنند و در تهران همچنان جمعیت‌ها فعال باشند. دلیلش هم، به‌گفته‌ی خانم دولتشاهی، این بود: «اگر ما آن جمعیت‌ها را منحل می‌کردیم، عضویتمان از شورای بین‌المللی لغو می‌شد چون شرط عضویت در شورای بین‌المللی این است که یک چتری باشد که دربرگیرنده‌‌ی جمعیت‌های مختلف و در تمام مملکت باشد.»

با تشکیل سازمان زنان، رقابت بین جمعیت‌ها و سازمان زیاد شد. خانم دولتشاهی می‌گوید: سازمان زنان تقریباً رقیب جمعیت‌های زنان شد، با قدرت بیشتر، با بودجه‌ی بیشتر… . سازمان زنان رفته بود روی اینکه یک کارهایی به اسم خودش بکند: فلان‌جا سمینار تشکیل بدهیم، فلان‌جا چه‌کار بکنیم، شعب سازمان را در شهرستان‌ها درست بکنیم. بودجه داشتند، وسیله داشتند و یک کارهایی هم می‌کردند. ولی به‌عقیده‌ی من، این کارها به آن عمقی که باید باشد، نبود… . یک مقدار کارهای نمایشی می‌شد… . [البته] در سطوح بین‌المللی سازمان زنان خوب کار کرد.

خانم دولتشاهی سال‌ها در کنفرانس شورای بین‌المللی حضور داشت و در آنجا عضو کمیسیون حقوقی بود. وقتی سازمان زنان ایران به عضویت شورای بین‌المللی درآمد، خانم دولتشاهی در سال ۱۹۷۳ در وین به ریاست شورای بین‌المللی رسید. وقتی رئیس شد، فعالیت‌هایش از مرزهای ایران فراتر رفت و سعی کرد مسائلی نظیر وضعیت زنان آفریقایی و چگونگی بهبود شرایط آنان را در دستورکار شورای بین‌المللی بگذارد.

با ورود شش زن به مجلس که مهرانگیز دولتشاهی نیز یکی از آنان بود، کم‌کم حضور زنان در عرصه‌های سیاسی پررنگ‌تر شد و با انتخاب فرخ‌رو پارسا به‌عنوان وزیر آموزش‌وپرورش در سال ۱۳۴۷، سد دیگری از مقابل زنان برای حضور در عرصه‌های سیاسی و اجتماعی برداشته شد. خانم پارسا به‌عنوان اولین زن وزیر از سوی امیرعباس هویدا معرفی شد. دولتشاهی تعریف می‌کند که بعد از این انتخاب، هویدا در جلسه‌ای گفت: «من تا نخست‌وزیر هستم، باید یک نفر را هم سفیر بکنم از بین خانم‌ها.»

چند سال طول کشید تا بالاخره در سال ۱۳۵۴ خانم دولتشاهی با آنکه کارمند وزارت خارجه نبود، به‌عنوان اولین سفیر زن ایران در دانمارک معرفی شد و تا زمان انقلاب در این سمت بود.

در روزهای پیش از انقلاب ۱۳۵۷ دو بار گروهی به سفارت ایران در دانمارک حمله کردند و روز بعد از دومین حمله‌ی مهاجمان به سفارت، خانم دولتشاهی تعریف می‌کند: «به سفارت رفتم و به پرسش‌های خبرنگاران پاسخ دادم.» او که آن زمان به تهران احضار شده بود، می‌گوید: پرسش برخی خبرنگاران این بود که چون شما زن هستید، [شما را] احضار کردند؟ گفتم نه، خیلی‌ها را احضار کردند. عقیده‌‌ی شما راجع به جمهوری اسلامی چیست؟ این‌ها حالا با زن‌ها چه رفتاری خواهند کرد؟ من یک مقدار جواب دادم که نه، زن‌ها در خیلی شئون دارند کار می‌کنند، به مملکت دارند خدمت می‌کنند. من فکر نمی‌کنم بشود این‌ها را اصلاً خارج کرد از اجتماع ما، از اقتصاد ما. به‌علاوه، اسلام هیچ این‌قدرها که شما خیال می‌کنید، زنان را عقب نگه نمی‌دارد و از این حرف‌ها. که این پیش‌بینی‌هایمان همه‌اش خلاف درآمد.

دولتشاهی می‌گوید: «موقعی که احضارم کرده بودند، اجازه خواسته بودم که از مرخصی‌ام که پنجاه روز طلب داشتم، استفاده بکنم. موافقت شده بود. می‌خواستم بیایم پاریس و یکی‌دو ماه بمانم و بعد بروم. آمدم پاریس و ماندیم که تا امروز ماندیم.» او فعالیت‌های اجتماعی‌اش را در پاریس ادامه داد و جمعیتی غیرسیاسی به نام «جمعیت زنان برای بازسازی ایران» تشکیل داد. به‌گفته‌ی خودش: «واقعاً عقیده داشتیم که یک قسمت زیادی از زحمت‌هایی که در گذشته کشیده شده برای حقوقی که به دست آمده، هدر رفته و باید از نو خیلی اقدامات را شروع کرد.»

او سی سال بعد از انقلاب در ۲۹ مهر ۱۳۸۷ در حالی در پاریس درگذشت که حکومت جمهوری اسلامی با وجود محدودیت‌هایی که برای زنان ایجاد کرده بود، نتوانست بخشی از میراث او و هم‌عصرانش همانند حق رأی زنان را از جامعه‌ی ایرانی بگیرد.

🔴 فاجعه در بندرعباس؛ تنها یک حادثه نبود!

🔴 فاجعه در بندرعباس؛ تنها یک حادثه نبود!  از پلاسکو و متروپل تا انفجار بندر رجایی، زنجیره‌ای از فجایع ملی در ایران تحت سلطه‌ی حکومت آخوندی ...