از ۲۲ خرداد تا امروز؛ این فقط تاریخ نیست، این یک زخم زنده است
روایتی از رنج، ایستادگی و از دستدادن
✍️ به قلم #بهنام_ابراهیم_زاده
۲۲ خرداد ۱۳۸۹، تنها یک تاریخ نیست؛ زخمی است که هنوز در جانم میسوزد.
سندی است از خشونتی که بر جسم و روحم وارد شد، و نشانی است از ایستادگی در برابر سرکوب.
در خیابان انقلاب تهران، در میان مردمی که برای آزادی فریاد میزدند، من هم بودم. اما صدایم را نه با گوش، که با باتوم شنیدند. همانجا بازداشت شدم؛ کتک خوردم، به پلیس امنیت برده شدم و سپس به بند ۲۰۹ اوین منتقل شدم.
ماهها در سلول انفرادی، در سکوت و تاریکی، زیر شکنجههای جسمی و روانی، تنها به این جرم که صدایم را خاموش نکردم.
اما من نَشکَستم.
در تمام این سالها، درون زندان و زیر شدیدترین فشارها، به فعالیت حقوق بشری ومبارزه ادامه دادم. از داخل زندان بیانیه میفرستادم، صدای همبندیهایم را به بیرون میرساندم، حتی برای زندانیان عادی نیز مثل برادری دلسوز ایستادم.
اما این ایستادگی، بهایی سنگین داشت.
تلخترین زخمم، نه آن بازداشتها و شکنجهها، بلکه فقدان تنها پسرم، نیما بود.
وقتی در زندان بودم، نیما به سرطان خون مبتلا شد. سالها با بیماری جنگید، بیآنکه پدرش کنارش باشد؛ پدری که فقط میخواست بغلش کند، اما دیوارهای زندان اوین بین ما فاصله انداخت.
نیما، نهفقط فرزندم، که همسنگرم بود. بیانیههایم را منتشر میکرد، ویسهایی که از زندان میفرستادم به رسانهها و نهادهای حقوق بشری میرساند. صدای پدرش بود، وقتی پدرش را خفه کرده بودند.
اما در سن ۲۱ سالگی، در میان تمام رنجها و مقاومتها، نیما را هم از من گرفتند.
داغی که تا آخر عمر، در سینهام خواهد ماند.
در فروردین ۱۳۹۳، بند ۳۵۰ اوین با حمله خشونتبار گارد ویژه مواجه شد؛ حملهای که با کتکزدن زندانیان، شکستن وسایل شخصی و ایجاد فضای رعب همراه بود. من هم از قربانیان آن روز بودم.
بهجای پاسخگویی به این خشونت، در حالی که در اعتراض به وضعیت موجود وپرونده سازی ونگه داشتن طولانی در انفرادی در حبس بودم اقدام به اعتصاب غذا کرده بودم مرا بهعنوان تنبیه، به زندان رجاییشهربند زندانیان خطرناک وموادی تبعید کردندومرا به هفت سال ونه ماه وپانزده روز دیگر محکوم. کردند. تبعیدی برای سکوت.
بعد از آن، در جریان زلزله کرمانشاه، به میان مردم رفتم. بهعنوان یک شهروند، تلاش کردم کمکرسان باشم. اما بهجای قدردانی، دوباره بازداشت شدم؛ با پروندهسازی، با اتهامات سیاسی، با همان هدف همیشگی: خاموش کردن صدا.
همزمان، اطلاعات سپاه در تهران پروندهای دیگر برایم ساخت. ماهها در سلول انفرادی بند دو-الف بودم. در نهایت، به پنج سال حبس دیگر محکوم شدم. امروز، با شش سال و نیم حکم جدید، همچنان در مسیر درد و ایستادگی ایستادهام.
در تمام این سالها، زندان برای من فقط مکانی برای حبس نبود؛ دانشگاهی بود برای آموختن ایستادگی.
درد را هنوز در تنم حس میکنم. اما این درد، پرچم سکوت نیست؛ پرچم ایستادگی است.
یادآور این است که حتی در دل تاریکترین سلولها، نور امید خاموش نمیشود.
۲۲ خرداد، سالگرد بازداشت من نیست؛
سندی است از اینکه شکنجه، تبعید، و فقدان، نمیتوانند انسانی را که ایستاده است، خم کنند.
#بهنام ابراهیمزاده
۲۲ خرداد – سالروز بازداشت
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر